انگشترت هنوز در دستت بود، زمانی که دشمن تو را به شهادت رساند. این انگشتر یاد بودی از تو خواهد بود. از دلیریهایت، از شجاعتهایت، از ترسهایی که در دل دشمن نهادی.
خيال نبودنت نيز زيباست .....
اصلاً بگذار صادقانه بگويم ....
هر خيال كه " رَديِ " از تو داشته باشد زيباست
امروز آشفته تر از هرشب
نه حرفی برای گفتن دارم نه واژه ای برای بیان احساسم
فقط میتوانم بگویم خوب نیستم
درکش با،تو،
از کفــــشــ هـــایم بپـــــــرس ...
چقــــــــدر دنبالت گشـــــــته ام ...
حــــــالا دیگــــــــر ...
دهـــــــان بـــــــاز کــــــرده اند
اگه ولت کرد
برگرد پیش خودم ؛
قول میدم به روت نیارم که ؛
زندگیمو
نابود ڪردی
دل ســــــــــــــــاده
داشتن تاوان دارد ...!
هر روز بايد بدوزي
زخم هايي ڪہ
از صداقتت
خورده اے...
این زمستان که بیاید؛
با بویِ عطرِ شالگردن
و بغضِ نبودنت
باید به سر شود
امّا
عاقبت
یک روز
سرمایِ نبودنت،
مرا خواهد کشت
فکرش را بکن
من خانوم خانه ای باشم
که شب وقتی تو میایی با فنجان چای به استقبال خستگی هایت بیایم
و تو لبخند از لبت نرود وقتی میگویی امروز چه کرده و چقدر خسته ای..
دست آخر من هم با همان لبخند بگویم تمام خستگی هایت را به جان میخرم جانانم....
من این خانه را
فقط با تو میخواهم
این زندگی را فقط با تو میخواهم
خودخواهی نیست....
حقم را میخواهم
این روزها عاشق نشو بانو
شیرین هم که باشی روزگار
تلخت میکند
اشك هايم
هر شب " سنگسارم " ميكنند ، به جرم داشتن رابطه با " خيالت"
یـــکی بهم گفت خــیلی داغونی نه؟؟؟
گفتم چطور؟؟
گفت آخه قشنگ میخندی...
هـــــی غـــــریبه!
روی کـــــسی دســـــت گـــــذاشتی
کـــــه هـــــمه ی دنـــــیای مـــــنه!
بـــــی وجـــــدان،
اینـــــقدر راحـــــت عـــــزیزم صـــــدایش نــــــکن
بــــاز برمی گـــــردی؟؟؟
چــه تمنای
محـــالی دارم
خنده ام می گیرد
خــدایـــــا
بُـت بود، بـُـت شکـن فــرستادی !!!
مــن پر از بغــضم ،
بغـض شکـن هــم داری؟؟؟
خیالت همیشه هست
ولی امروز خودت را میخواهم
نه خیالت را
الینا بانو
دقیقا
سعید بیگدلی
بزرگوارین