این روزها آدمها ...
محتاج یک روی خوشاند،یک خدا قوت،
یک لبخند که خستگیِ تنهاییشان در برود؛
محتاج یک رفت و آمدند،یک عطر ماندگار
یک دست کہ گردِ انتظارشان را بتکاند؛
محتاج یک زنگ تلفناند،یک "ڪجایی؟"
یک "دلم برایت تنگ شده"
یک "مراقب خودت باش"
یک ...
ای جان بارون بهاری تبدیل شد
به بارون زمستونی.شدید شدید
این دومین باره تو این هفته بارون
میاد.بار اولی شب بود.یه رعدهایی
میزد که می گفتم الانه سقف خونه رو
سرمون بیاد پایین.ولی بازم میگم خدایا
شکرت.امیدوارم ادامه دار باشه واسه همه ی
شهرها مخصوصا جنوب.
یه آرزویی که از خدا دارم اینه که
دوست دارم وقتی از این دنیا به سرای
باقی شتافتم به روحم اجازه بده یه گردشی
حول و حوش خانواده و دوستان داشته باشه
تا ببینم کی واسم گریه می کنه و کی گریه نمیکنه
و چی درباره ام میگن.اگه مادرم تو اون زمان زنده
بود میدونم غمیگن تر نفر اونه چون خیلی به من
وابسته ست.اگه این اتفاق میوفتاد چقدر خوب میشد.
اگه جایی یه زن موفق رو دیدی
حتما اونو ستایش کن
چون واسه رسیدن به موفقیت
چندین برابر یه مرد تلاش کرده
با قضاوت ها
با توهین ها
با تهمت ها
با نسبت های ناروا
با بی اعتمادی ها
با بی توجهی ها
با سنگ اندازی ها
با نگاه های معنادار
زیادی جنگیده
جنگ جسمانی
جنگ روانی
زیادی رو پشت سر گذاشته
تا تونسنه در لیست موفق ترین
ها قرار بگیره
زنان قوی مثل الماس هستن
تحت فشار درخشان تر میشن
قدرت یه زن تو سکوتش نهفته هست
اون با کلام کم کارهای بزرگی رو انجام میده
یه زن قدرتمند میدونه که
اشک هاش نشونه ضعف و ناتوانی نیست
بلکه مرواریدی از قدرتش هست
یه زن قدرتمند و موفق
به جای اینکه منتظر اومدن
شاهزاده سوار بر اسب بشه
خودش بر اسب موفقیت و قدرت سوار شه
یه زن موفق و قدرتمند
میدونه که پشت اینهمه
متلک ها
تبعیض ها
خرد شدن ها
تحقیر شدن ها
چطوری یه زن باشه
منم روز معلم رو به دوستان کلیکی ام
تبریک میگم.روز معلم فقط مختص معلم مدرسه
نیست.روز معلم هایی هم هست که تو خونه
یه دانش آموز رو تربیت می کنن و تحویل جامعه
میدن.معلم اول مادر
قدیم تر ها همیشه علاجی
واسه هر دردی داشتن
مثل روغن چرخ خیاطی
واسه ناله های لولای در
مثل دوا گلی واسه زخم های
کودکانه سر زانو
قل اغوش مادر
واسه باریدن تمام بغض های جهان
چقدر دست های ما این روز ها خالی شده
یادش بخیر
تو دوران مدرسه ناظما میومدن یه دفعه
توی کلاس و میگفتند معلتون امروز نمیاد
آهسته و اروم برید حیاط
و ما با شادی و جیغ و هورا
با سر و صدا میرفتیم تو حیات مدرسه
وقتی که وارد مدرسه میشدیم
و زنگ واسه رفتن سر کلاس ها رو میزدن
مدیر مدرسه میگفت
همه به صف
از جلو نظام
برید کلاساتون
یادش بخیر
کتاب هامون رو جلد پلاستیکی میکردیم
بعد با خودکار پشتش رو دروازه میکشید یم
یاد قدیم بخیر
اون قدیما وقتی که بساط قند شکستن پهن میشد
موقع خرد کردن یه قسمتایی از قند نرم بود
کلی از اونا میخوردیم