namra
۸ پست
۵ دنبال‌کننده

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
من باشم و تو باشی و یه حال آروم
یه جاده باشه تا شمال با نم بارون
بازنشر کرده است.
لیلی و مجنون به گرد پامون نمی‌رسیدن
مردم این شهر ما دوتا رو جفت همیشه دیدن
بازنشر کرده است.
یک خانه ی ساده و معمولی هم کافیست

آشپزخانه ای معمولی

دیوارهایی معمولی

اتاق هایی معمولی

وسایل و فرش هایی معمولی،

کنارِ تویی که معمولی نیستی،

معمولی حرف نمیزنی و

معمولی نمیخندی …

اصلا جایی که تو باشی؛

همه چیزِ جهان، غیرمعمولی‌ست!
بازنشر کرده است.
از هیچ وضعیتی ناراحت نباشید تا وزن و سنگینی خودش را از دست بدهد.
وقتی به اندیشه های منفی توجه می کنیم، به آنها پروبال می دهیم.
بی اعتنا به ظاهر امور، جوری وانمود کنید که انگار همه چیز دارد به نحوی جادویی مطابق میل شما پیش می رود!
همه ی اندیشه های مربوط به ترس، شکست، نفرت، و بدخواهی مانند علف های هرز یک باغ هستند که باغبان آنها را نکاشته و نمی‌خواهد.
پس همه هدف خود را با دیدی مثبت ، روی نتیجه نهایی متمرکز کنیم .
بازنشر کرده است.
باید راهی یافت، برایِ زندگی را زندگی کردن،

نه فقط زندگی را گُذَراندَن ..

باید راهی یافت،

برایِ صبح ها با اُمید چشم گُشودَن،

برایِ شب ها با آرامشِ خیال خوابیدن..

اینطور که نمیشود،

نمیشود که زندگی را فقط گذراند ،

نمیشود که تمام شدنِ فصلی و رسیدنِ فصلی جدید را فقط خُنَکایِ ناگهانیِ هوا یادَت بیاورد،

نمیشود تا نوکِ دماغَت یخ نکرده حواسَت به رسیدنِ پاییز نباشد..

اینطور پیش بِرَوی یک آن چَشم باز میکنی

خودَت را میانِ خزانِ زردِ زندگی ات میابی ،

و یادت هم نمی آید چطور گذَرانده ای مسیرِ بهاری و سبزِ زندگی ات را..

اصلا خدا را هم خوش نمی آید،

راهَت داده به دنیایَش که نقشَت را ایفا کنی،

یک روز خوبُ حتی یک روز بد ،

یک روز شیرینُ حتی یک روز تلخ ،

یک روز آرامُ حتی یک روز پُرهیاهو ،

وظیفه ی تو زندگی را با تمام و کمالَش زندگی کردن است،

با تمامِ سِکانس هایِ تلخ و شیرینَش..

نمیشود که همه اش خسته باشی

و سَرِ سکانس هایِ تلخ بهانه بیاوری و گوشه ای به قهر کِز کنی و بازی نکنی ..

حق داری که خستگی ات را در کنی،

اما حق نداری که دیگر مسیر را ادامه ندهی ..

اینطور که نمیشود،

تا دیر نشده باید
بازنشر کرده است.
قدرت اراده مثل یه ماهیچه اسـت،
هرچی بیشتر ازش استفاده بکنی
قوی‌تر میشه.
بازنشر کرده است.
دردناک‌ ترین بخش ماجرا این‌جا بود

که ما تا بلندترین پرتگاه ها رفتیم

و کسی نگرانمان نشد..

شاید آنقدر گفتیم خوبیم که باور کردند…
بازنشر کرده است.
عشق مانند نواختن پیانو است،

ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری.

سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.