Siamak
۳,۵۳۹ پست
۳۶۷ دنبال‌کننده
۸,۷۱۴ امتیاز
مرد، متاهل
۱۳۶۰/۱۲/۱۲
بی‌حال
فوق ليسانس
کارمند
دین اسلام
ايران
زندگی با خانواده
سربازی رفته ام
سیگار ميکشم

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
به وقت چیدن میوه
مشهد، توس...
۱۴۰۲/۰۲/۲۶
مشاهده ۱۱۷ دیدگاه ارسالی ...
  • Tamanna

    سلام شبتون بخیر و زیبا
    ان شاءا...همیشه پر بار و پربرکت باشه براتون

  • Siamak

    سلام شبتون بخیر و زیبا
    ان شاءا...همیشه پر بار و پربرکت باشه براتون


    سلام تمنا بانوی بزرگوار
    خیلی خیلی ممنونم

گاهی هم به خودت سر بزن!
حالِ چشم هایت را بپرس
و دستی به سر و روی احساست بکش؛
رو به روی آیینه بایست و تمام تنهایی ات را
محکم در آغوش بگیر
وَ با صدای بلند به خودت بگو
که "تو" تنها داراییِ من هستی؛
بگو که با همه ی کاستی های جسمی و روحی،
تو را بی بهانه و عاشقانه دوست دارم؛
برای خودت وقت بگذار،
با مهربانی دستت را بگیر
و به هوای آزاد ببر،
نگذار احساس تنهایی کنی،
نگذار ابرهای سیاه،
چشمهایت را از پا دربیاورد...
مطمئن باش،
هرگز کسی دلسوزتر از تو
نسبت به تو پیدا نخواهد شد…
من آن
موجِ اشکم
که بی اختیارم؛
خودم را
به آغوشِ تو
می سپارم
تو دریای من باش…
به حسرت گذشته
همه روزگارم
ز دیروز و امروز؛
دلی خسته دارم
تو؛ فردای من باش…

کاش میشد
این جمله ی جبران خلیل جبران رو
همه جا چاپ کنم و بزنم تا همه ببینن،
اینجا که میگه:"وقاحت آن است که عمل
خودت را فراموش میکنی و من را بر اساس
عکس العملم باز خواست میکنی!"

وضعیت خوبی ندارم
مرا ببخش!
دستم از اشیا رَد می‌شود
رَد می‌شود از تلفن
فراموشت نکرده‌ام
فقط کمی
کمی،
مُرده‌‌ام!
قسم به زایمان ماهی‌ها در تُنگ کوچک کافه
قسم به شب
و تو
اگر حرف نمی‌زدم امروز چهل‌ساله بودم
و می‌شد در مراکش باشم
می‌شد شعری به زبان عربی بنویسم
می‌شد رنگ آبیِ یک شهر را سربکشم

حالا نه رنگی مانده،
نه حرفی،
خودم را سر می‌کشم
خودم را بالا می‌آورم
و می‌دانم گاهی پاییز در همۀ فصل‌ها خانه می‌کند...

قسم به زایمان ماهی‌ها در تنگ کوچک کافه
قسم به آبیِ مراکش
قسم به تمامِ ندیدن‌ها
نگفتن‌ها
و شعرهای ناتمام...
اینکه عاشق دست‌های زنی هستم
در محل کار
از سر اجبار است
اینکه عاشق چشم‌های زنی در تلویزیون
موهای زنی در مجله...

تکه‌تکه‌ات کرده‌اند بمب‌ها
و مجبورم تکه‌هایت را
در زنان دیگر دوست بدارم...
بازنشر کرده است.
به این جماعت حالی کن
وقتی کسی در خودش غرق می‌شود
خفه می‌شود...
بعضی‌وقت‌ها قرمز بودم
بعضی‌وقت‌ها سبز
گاهی آبی
گاه صورتی
زرد هم بوده‌ام گاهی
ولی
بيشتر وقت‌ها كبود

تو اما سیاه‌وسفید بودی
و نمی‌دانستی
وقتی صورتم خيس گریه‌ست
از چه حرف می‌زنم...
بسیارها دویدم و می‌بینم
یک یا دو متر سهم من از دنیاست
لعنت به آن مسافت طولانی
نفرین به این مساحت تقریبی...
هرچه می گيرم دستانت را
جوابم نمی دهی...
انگار خطوطِ دستانت
با عشقِ ديگری اشغال است!
بازنشر کرده است.
از صورتم این قیافه را بردارید!
دل،این تومور اضافه را بردارید

با عشق ...هنوز زنده هستم لطفا
از صورت من ملافه را بردارید!
بازنشر کرده است.
قاتل ها همیشه چاقو,
تفنگ,
قاتل ها همیشه اسلحه نمی کشند.
گاهی قاتل های لعنتی
آنقدر دیر سراغت می آیند,
که می میری...!
بازنشر کرده است.
به جان مغزم افتاده
سگی که سخت بیمار است
نگاهم گاز می گیرد
تمام دفترم هار است...
روزگار عوض شد!!!

مثل دفترهای قدیمی بودیم،
دو به دو باهم،

هرکدام را که میکندند،
آن یکی هم کنده میشد!

حالا سیمیِ مان کردند
که با رفتن دیگری
کَکِ مان هم نَگزد...
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
‎هی ابر می نویسم، سيراب و سبز اما ‎

‎با این حروف سربی ،باران نمی توان ساخت...