شب پا گرفت از بطن غم، لعنت به این شب
مهلک تر از یک جرعه سم، لعنت به این شب
هر لحظه از دردی برایم پرده برداشت
رنجی نیوفتاد از قلم، لعنت به این شب
شب جان گرفت از بی نهایت تا سیاهی
او ریشه دارد در عدم، لعنت به این شب
عصیانگری می بارد از اقصای عالم
وقتی که بردارد قدم، لعنت به این شب
شب ساحت دل را به خون آلود و افسوس
نگذاشت حرمت بر حرم، لعنت به این شب
دل تیره، دنیا تیره، ظلمت خانه برپاست
شب پا گرفت از بطن غم لعنت به این شب
✒نرگس چهارپاشلو
کنج بخت سیاه
تن شمعی بی رمق
بی شمعدان
آب می شود
در انفرادی اَبد
زنی ایستاده می میرد ...
میناتمدن خواه
چه فایده آمدنت
مهمان
خوانده یا ناخوانده
رفتنی ست....
مینا_ تمدن خواه
کمی عاشقم باش
آن وقت حبابهای احساس من میترکند
آنقدر که چون آب جوشنده
از چشمهی دلم روان میشوند به دریا.
کمی عاشق باش
جهان به صلح میرسد
جنگها تمام میشود
سربازان به نام عشق
سجده میکنند
تفنگها گلهای یاس شلیک میکنند.
جهان عطر آگین میشود
قطحی قحط میشود
هر کودک، گل سرخی بر لب
بوسهای روی گونهی زندگی میکارد
آن وقت
نه سرزمین من،
سرزمین مادری است
نه آن سوی دنیا،
ارثیهی پدری.
مرزها دیگر زمین و دریا و کوه نیستند
مرزها زیبایی است
و تو که در جهان من ایستادهای
عاشق.
شعر از : سمیه تاج الدین
مثل ثانیههای بی ثبات
کش میآیم
مثل ساعتهای خواب رفته
به رخوت تن میدهم
روحم تب میکند
جسمم میلرزد
دلتنگی آغوشش را تنگتر میکند
دلم در پیچ و تاب نبودنت
آب میرود
نگاه کن
عقربهها لزج شدهاند
حلزونها خستهاند
نشستهاند
و من بی تاب
گاه به سکوت خیره میشوم
گاه به لبخند دست میدهم
و گاه بغضم را با چای سرد
لاجرعه سرمیکشم.
شعر از سمیه تاج الدین
گرمِ کسی بمان، که خودش استوار بود
خورشید، پشتِ کوه درآمد، نه هرکسی'!
عرضهى دوست داشتن اگر نداريد،
توانِ نگه داشتن اگر نداريد،
خراب نكنيد احساسِ پاکِ آدمهايى كه بعد از شما
میخواهند واقعا عاشقى كنند...
شما مىآييد
وعدهاى میدهيد...
سرتان را مىاندازيد و مىرويد به ناكجا
آدمِ بعد از شما اما...
بايد جان بكَنَد تا ثابت كند مثلِ شما و امثالِ شما نيست!
عرضهى دوست داشتن اگر نداريد،
خراب نكنيد همين اندک ريتمِ شيرينِ عاشقى را كه جريان دارد...
هیچ میدانی
گاهی موجودی به زندگی ات پای میگذارد
به نامِ دوست
فرقی نمیکند قِدمت اش چقدر باشد
اشنایی اش چگونه بوده
از چه دین و مذهب و آیینی باشد.
وقتی دلت با دلش راه می آید.
همیشه یاد و عکس هایش
و خاطره هایِ بی تکرارش.....
دیوارِ زندگی ات را قشنگتر از هر دوره ی دیگه یِ روزگارت میکند.
برای تو مینویسم که عزیزتر از جان شدی و لازم تر از نفس.عزیز دور،عزیز دست نیافته،عزیزبوسیدنی،عزیز قلبم،برای تو مینویسم که خواستم تورا در آغوش بکشم؛ولی دستانم کوتاه بود.برای تو مینویسم که بوسیدنت آرزوبود.برای تو مینویسم که یک جهانی.مینویسم برای تمام روزهایی که قرار است نباشم.باشد که بدانی و بدانند که تورا دوست می داشتم؛
بسیار،
بسیار.....
سایهام بـود ولی خسته تـر از پیکر من
دل به ته ماندهی نوری که نمیتابد بست
تیـر غیبی که بنا بود مـــرا، خورد به او
سایهام از خود من زودتر افتاد و شکست...
❄️࿐
❄️
آیا این شب است
که باعث می شود من به تو فکر کنم ؟
یا من هستم
که برای فکر کردن به تو
انتظار شب را می کشم ... ؟
❄️🌙
❄️🕊
پای این قلم بشکند
نتوانست تو را پایبند کند
تو حالا سر از دهانِ قلم های دیگران در آورده ای
آه ...
ای مردِ شعرهای من
بگو در خلوت دفترِ کدام زن پرسه میزنی ؟
چه کسی امشب تو را می سراید ؟
شب از نیمه گذشته است
به خانه ی خودت
به " شعرهای من" برگرد...
❄️🕊
تو را دوست دارم
چون بوئیدن غُنچهاے در حال باز شدن
چون رویایے شیرین بعد از کابوس
تو را دوست دارم
چون هر سَلامے پَس از بِدرود...
ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود
نقش رویایی تو هی کم و کم رنگ شود
ثانیه گُم بشود عقربه ها گیج شود
دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود
❄️࿐
꧂زهرا ارشدسرای شادی꧁
🌷سلااااام دوست عزیز
🌷دسته گـلی پر از گلهای زیبـا را
🌷پیشکش وجود عزیزتان میکنم
🌷و آرزو میکنم آخرهفته ای که در پیش روست
🌷همچـو عـطر گـلهادلنشین و عاشقانه باشد
🌷از مـحبت لبریـز از مـهربانی سرشـار
🌷ممنووووون که هستی
لینک
ღ꧁ محیا ꧂ღ