رضا صحرانشین(مدیر سرای شادی)
۲۰,۳۷۴ پست
۶۷۱ دنبال‌کننده
۳۴,۳۹۵ امتیاز
مرد، متاهل
۱۳۵۸/۰۴/۲۳
ليسانس
دین اسلام
ايران، تهران
زندگی با خانواده
سربازی معاف
گرایش سیاسی ندارم

تصاویر اخیر

قسم به پاییزی که در راه است
و به پچ پچ های عاشقانه ی برگ ها، در حال افتادن!
قسم به بوسه های آخر
و به باران های گاه و بی گاه
و به آغوش های خالی
قسم به عشق
که من
پاییز به پاییز
باران به باران
آغوش به آغوش دل تنگ توام !

"سوسن درفش"
امروز ،

تیتر اول خبر ها این بود:

مرد پستچی در برف جان داد!

یقین دارم که این بار ،

یکجا ،

جواب تمام نامه هایم را فرستاده بودی...



"مریم احمدی"
- داره بارون میاد

+ می‌خواى برسونمت؟

- ماشین دارى؟

+ نه

- چتر داری؟

+ نه

- پس چی داری؟

+ دوست دارم...!
بارانی تلخ

دو سکوت

زیر یک چتر

"جفری دانیل "
سکوت کن ...

زیباترین سخن

حدیث دست‌های توست !

بر روی میز...

"نزار قبانی"
مرا به اسم صدا کن

تا بیایم

ای جانِ من

مرا به اسم صدا کن

نپرس

آیا اسمم

اسم پرنده ای ست در حال پرواز ؟

یا بوته ای

که ریشه اش در خاک فرو رفته است ؟

و آسمان را با رنگ خون

آغشته می کند

و نپرس

که اسمم چیست

خودم نمیدانم

می جویم

اسمم را می جویم

و می دانم که اگر بشنومش

از هر جای جهان که باشد

حتی از تهِ جهنم !

می آیم ...

جلویت زانو می زنم

و سَرِ خسته ی خود را

به دست های تو می سپارم ...

"هالینا پوشویاتوسکا"
از چشمانت

رد شب را بیرون کن

امروز صبح دیگری ست..

به لبهایت گلهای سرخ بزن,

گردنبندی از مرواریدهای دریا,

ناخن هایت را به رنگ دلم رنگ کن

امروز صبح دیگری ست..

مطمئن باش

من عاشق تو خواهم ماند

تا باز شب بیاید و

کهکشان راه شیری درون وجودت حلول کند...





"نزار قبانی"
وقتی که دوست ات دارم
گوئی در یک روز سرد زمستانی
دست های تو را می پوشم
گوشۀ حوصله ام ساکت می نشینم
به قطره های باران گوش می سپارم
و به شعله های عشق تو می نگرم
و در جیرجیر ِ بی تعجیل ِ واقعیّتی آرام
چون رقص نرگس های زرد
در نفس برکه های سبز
در صندلی احساس عاشقانه ام
چشمان تو را تاب می خورم
وقتی که دوست ات دارم
گرم و شرجی می شوم
عشق ات به من می چسبد
و من چون شبنم
در عطر گل ها می درخشم
وقتی که دوست ات دارم
بیرون می دویم
و در برف فرشته می سازیم
و جهانمان را
با فریادُ هُل دادنُ خنده
دست تکان می دهیم
وقتی که دوست ات دارم
و دنیای من
از لبخند چشمان ات چراغانی ست
دیگر
هرگز نمی خواهم بمیرم
وقتی که دوست ات دارم
می پرسند
چرا به خودم ما می گویم ؟!
من هم
سرم را روی شانه ام کج می کنم
دستم را روی قلبم می گذارم
آن وقت
از لبخندشان پیدا ست
تو را در دلم می بینند !
می گویند
قلب ها غیر ارادی می تپند
و پلک ها
بی آنکه بخواهند می زنند
و چه می دانند
خیال ات چه سان
نظم دلم را به هم می ریزد
و زیبائی ات
چگونه چشمانم را
به تو خیره می کند
آشوبی ست حضور عطر تو
در نفس خیال من !
پروانه ها
بیداری ات را آبُ جارو می کنند
و گل ها تن لحظه ها را
عطر زنانه می زنند
یاس های انتظار
از گلدسته های باد
چشم هایت را اذان می دهند
پونه ها در زلال چشمه ها
دست هایت را وضو می گیرند
و نیلوفران
در محراب رنگین کمان
خیالت را اقامه می بندند
و بر سجّادۀ ابرها
باران تو را به نیاز می ایستد
و کبوترها قبل از قضای صبح
نام تو زا
از قنوت صنوبرها می چینند
و بر ذهن آسمان حک می کنند
تا آفتاب
از چشمان شرقی ات برخیزد
و به شکرانه ات
جهان من
از تو روشن شود
چشمانت
منابع تجدید پذیر عشق اند
لب هایت
محلّ بازیافت بوسه ها
و من به اندازه‌یِ

تمامِ باران هایِ آمده

و نیامده‌یِ این شهرِ شلوغ

برایِ "با تو بودن" دلم تنگ است....
گفته بــــــودم :

که در این خانه دلــم مـــــی گیرد

رفتــی و از سَرِ لَــج

پنجره هـا را بُــــردی
- میخوای برات یه قصه تعریف کنم که آخرشو نمیدونم ؟

+ تعریف کن

- دوستت دارم

"کازابلانکا"