فصل اتاق من پائیز
حضورم
برگ های اُفتان اند
در تیک تاک ساعت
که باران ست
من چه می دانستم
عشق
جقدر غمگین ست !
وقتی
شانۀ احساس من
کوفته
لب هایم
پراز حرف های سوخته است
و نمی دانم
عشق
نام تنهائی ست
یا تنهائی
دختری به نام عشق ؟!
به تو اندیشیدن
سکوتم را
بدل به دوست داشتنی ترین
طولانی ترین
و پرخروش ترین سکوت می کند ..
تو
همیشه در منی
مثل قلبی ندیده !
همان قلب ، که به درد می آورد
همان زخم ، که زندگی می بخشد
"روبر دِسنو"
دوستی میان دستهایمان
از دوستی من و تو محکمترند
و زلالتر
و عمیقتر.
هر وقت من و تو دعوا میکنیم
و مشتهایمان را در هوا تکان میدهیم
دستهایمان همدیگر را در آغوش میگیرند
بوسهای رد و بدل میکنند
و بهخاطر نادانیما
به هم چشمک میزنند...
.
"نزار قبانی"
نگاه خیره ات
مرا تبعید می کند
و در بندری متروک
تنها رها می شوم
در چشمانت
تمام قایق ها
از پیش رفته اند
تو می روی
من با زندگی ام
تنها می مانم
با روزهای کوچکم
با شب هائی
که در آنها
تنها می میرم
همان شب هائی
که نجوایت
در من می بارید
همان شب هائی
که تو را
دوست می داشتم !
نامه هایم برای تو
بوسه های عاشقانه ای ست
که هر گز نمی میرند
حتّی اگر
لب های شعرم را بسوزانند !
نه آن قدر دوری
که در جستجوی تو باشم
نه آن قدر نزدیک
که پیدایت کنم
و من هر روز
برای تاقچۀ احساسم
از غروب های دنیا
شقایق می چینم
به خانه بر می گردم
ساکت تر از همیشه
و در اطراف خانه
طوری می چرخم
انگار برایم جائی غریبه است
و مبلمانُ زلم زیمبوها
این عادت های کوچک
گوئی
دیگر مرا نمی شناسند
نبودنت
چقدر بزرگ ست !
نبودنت را
برایم جا گذاشتی
تا چون رایحۀ باغی
در دوردست باد
از میان من بگذرد
جای خالی ات را
پر کند
و با طعم انتظار نگذارد
از دست رفته باشی
چشم هایت که نیست
شب سفری به اندوه ست
که در هر پیچ راهش
چیزی از من می کاهد
دست هایم نوازش هاشان
سکوتم نجوایش
و رؤیاهایم
تو را از دست می دهند
چشم هایت که نیست
آسمان آواره است
برای تقویم ها
چه فرقی می کند
روی چه فصلی
ورق خورده اند ؟!
وقتی که دیگر
میانشان
هیچ بادی نمی وزد
و هیچ قاصدکی
گذر نمی کند
نه بنفشه ای به دنیا می آید
نه پروانه ای نفس می کشد
سیبی نمی افتد
و پرستوئی برنمی گردد
تو نیستیُ دیگر
چه فرقی می کند
باران چه می گوید
بوسه ها چه می کنند
و رؤیاها کجا رفته اند ؟!
دلم !
کجای بادهای نیمه شب
چه می کنی ؟!
یک نفره
زیر کدامین باران
دو نفره می گردی
و با برگ های زرد
چه می گوئی ؟!
شب ها
قیامت می کنی
روی دریای خاطراتم
راه می روی
و با ماهی های سکوتم
حرف می زنی
امواج در دهانت
شکسته می شود
دلم را
به توفان گل می بری
و من
در خروش عطر تو
و لالائی بی پایان ماه
با چشم تمام پروانه ها
در تو خوابم می برد
پرده های شب که می افتد
از نردبان خواب پنجره
تا ماه بالا می روم
واژه ها
این شکوفه های خیالم را
از شاخه های عطر تو می چینم
و در روشنای کاج ها
با یک سبد بابونهُ شبنم
به خانه بر می گردم
از تو شعری می سازم
که از هوایش پرستوها
لانه می چینند
تا بهار را تخم بگذارند
و نیزارهای بارانی
از دهانش
جوجه اردک های بازیگوش
برای قایم باشک مبان کوکب ها
و من در اشتیاق تماشایت
با دلی تنگ تر از دهان بوسه ها
آهسته چنان می خندم
که خواب از چشم نیلوفر نریزد
و رؤیائی دلش یکهو نلرزد
امید دور من !
به من بگو
در خواب کدامین شب بو
زیر چراغ ماه
پیراهن گل می پوشی
تا در خیال کدامین پروانه
با شانه هایش
باله می رقصی ؟!
عشق خستۀ من !
به چشم هایت بگو
من رؤیائی دارم
که تمام دارائی من ست
سیب ها خیال خام نکنند
و گیلاس ها
از هم جدا نشوند
که این
یک رؤیای خصوصی ست
و آغوش ناتمام من
با تو تمام می شود !
فراموش کار شدم
مثل ماهی ای که هر بار روی آب می آید
اما حرفش را می خورد
زنگ خانه تان را زدم
صبر کردم
یادم نمی آمد که رفته اید
صبر کردم
"محمد ابراهیم گرجی"
.قهر نکن عزیزم!
همیشه که عشق
پشت پنجره هامان سوت نمی زند
گاهی هم باد
شکوفه های آلوچه را می لرزاند
دنیا همیشه قشنگ نیست
پاشو عزیزم!
برایت یک دسته گل ِ نرگس آورده ام
با قصه ی آدم ها روی پل
آدم ها روی پل راه می روند
آدم ها روی پل می ترسند
آدمها
روی پل
می میرند.
.
"ویسلاوا"
مُدام وَرق میزنم
خَط میکشم
علامَت میگذارم
بگذریم ..
بگو امروز
تا کُدام صَفحه
برایت بِمیرم .. ؟