رضا صحرانشین(مدیر سرای شادی)
۲۰,۳۷۴ پست
۶۷۱ دنبال‌کننده
۳۴,۳۹۵ امتیاز
مرد، متاهل
۱۳۵۸/۰۴/۲۳
ليسانس
دین اسلام
ايران، تهران
زندگی با خانواده
سربازی معاف
گرایش سیاسی ندارم

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
روزی
تو می آئی
و ما
خورشید را
از دریا می گیریم
و در باغچه
قاصدک می کاریم
روزهای سرد
می روند
و یادهای گرم
می وزند
و ما هر روز
با زندگی
قرار می گذاریم
آنجا که من
پر از غروب می آیم
آنجا که تو
پر از طلوع می رسی
یک روز
تو می آئی
می دانم
و ما
خورشید را
نجات می دهیم !
بازنشر کرده است.
همیشه زمین
جای مردن نیست
گاهی دل ها را
در سینه ها
به خاک می سپارند
و بر آن
سنگی از سکوت می گذارند
که سایه اش تا ابد
بر شانه های روحت
سنگینی می کند !
گاهی دل ها
برای مردن به دنیا می آیند
زیرا زمین برایشان
جائی غلط ست !
بازنشر کرده است.
یادم نیست
طلوع اوّلین گل سرخ بود
یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!
که پروانه ها
تو را در من سرودند
یادم نیست
اوّلین شعرم را برای تو
که باران کجا می خواند
و پنجره ها فهمیدند
یادم نیست
کدام شب بو
از خواب عطر تو پرید
که سیب ها دانستند
یادم نیست
با جنون کدامین بید
نیمکت ها را برای تو چیدند
یادم نیست
من تو را کی دیده ام
در ملاقات های شکسته
که من همیشه بوده ام
و تو همیشه نیامدی
یادم نیست
ای عشق ناشناس
کدام گریه تو را
رو به روی من نشاند
که دست هیچ خیالی
جرأت نمی کند
ازگونه های عاشقم
تو را پاک کند
و می اندیشم
از کِی تو را خواسته ام ؟!
و من یادم نیست !
بازنشر کرده است.

فکرم که پیش عشق می افتد
دیوارهای اتاقم عقب می روند
پنجره باز می شود
و نفس های گل یاس
در سرم می پیچد
دست هایت
به دلم گره می خورند
زیبائی ات مرا در آغوش می گیرد
و من لطافت ات را
سخت می فشارم
تو بالای عطرها
مرا به اتاق های قدیمی
اشاره می کنی
آنجاکه خاطرات خفته اند
به اتاق زیر شیروانی
که پر از بوسه های دزدیده ست
که پر از عشق های بارانی ست
و صندوق حرف های پنهانی
وقتی دلم در هوای بی نفسی
شب سردُ تنها را فرا می خواند
چشم های روشن ات
تاریکی را از من دور نگه می دارند
تو چون زنبقی سفید
رو به رویم می نشینی
و بعد از غروب خورشید
در اتاقم می درخشی
با تلؤ لؤ شفق سرخُ داغت
شب تنهائی ِ سردم را
ویران می کنی
و صبحگاهان
که هنوز رایحۀ تندُ عجیبت می آید
تشنۀ لمس تو می شوم
چنان که چیزی
از اضطراب این تشنگی نمی کاهد
روزی که نرگس های زرد می میرند
کسی از تبار شقایق
از روزهای سخت می آید
که در را برای ماندن می بندد
تحمّل کن قلب کوچکم
تحمّل کن !
بازنشر کرده است.
صدایت می زنم
قاب گل سرخ
باران می گیرد
آئینه خیس ِ
سلامُ بوسه می شود
و پروانه ها
هر جا که باشند
خود را به گل ها می رسانند !
بازنشر کرده است.
حاضرم قسم بخورم!

حاضرم قسم بخورم اگه تمام روز های هفته را قاطی کنید داخل یک ظرف بریزید و

جابجا بچینید در هفته ، شاید شنبه و چهارشنبه را نشناسم

ولی جمعه با این غروب لعنتیش را بدون شک می شناسم !

غروب جمعه ذاتا دلگیر است ...

"شاهین شیخ الاسلامی"
بازنشر کرده است.
من را دوست بدار

به سان ِ

گذر از یک سمت خیابان

به سمتی دیگر

اول به من نگاه کن ،

بعد به من نگاه کن ،

بعد...

باز هم مرا نگاه کن

"جمال ثریا"
بازنشر کرده است.
تو را دوست دارم

چقدر غیرمنتظره !

تو را دوست دارم

چقدر آرام و به یک باره ،

چقدر شیرین

تو حتی نمی توانی تصور کُنی !

تو مرا می کُشی

تو به من نشاط می بخشی ،

مرا بغل کُن ..

آنگونه که دوست داری مرا تغییر ده

آنگونه که هیچ کس پس از تو !

مرا نشناسد ...

"آلن رنه"
مشاهده ۷ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
بی هنگام نیا

دستهایم اگر به هم ریخته باشد !

نمی توانم تو را در آغوش بگیرم ...

"تورگوت اویار‌‌‌"
بازنشر کرده است.
شب استُ بارانُ پنجره

چراغی نمی سوزد

خیالی نمی وزد

دیگر نمی دانم

با زبان کدام گریه

به دلم بیاموزم

که عشق همیشه می آید

که عشق همیشه می رود

چه کسی می داند

بادها چرا می میرند

یا قصه ها کجا می روند ؟!

و من با تمامِ من

تمامِ تو را

دوست خواهم داشت

در همیشه ای که

هیچ کس نمی داند

چرا تنهائی

همیشه می ماند

و قاصدک ها

چرا به دنیا می آیند !

مرا ببخش اگر در سکوتم

حرف هائی ست

که نمی توانم بگویم

همان هائی که به خاطر دوست داشتن ات

مرا به گریه می اندازند

وقتی دلم بادبان پاره ای ست

در طوفان عشق

و فانوس چشم های تو

پیدا نیست !
بازنشر کرده است.
و ما در ازدحام فاصله ها

یکدیگر را گم می کنیم

دست هامان را

باد با خود می برد

و ما در اشک های عشق

دنبال هم می گردیم

و تا همیشه

در آئینه ی چشم هامان

عشقی شکسته

از ما دور می شود

با چمدانی از دوستت دارم ها

که می گویند : خداحافظ

و ما پشت سرشان

خاطره می پاشیم

و درهای انتظار را

به روی دل

می بندیم !
بازنشر کرده است.
خورشیدهای سیاه
میان انگشتانت طلوع می کنند
و نوازش ات در من
تب محرمانه می ریزد
آنجا که بازوانم شب ات را
احاطه می کند
و پر از دیده وُ نادیده های کوچک ات
نفس های دست تو را
با دهان زندگی می نوشد
و سحرگاهان
همسان گل های سرخ
لب هایت از هم گشوده می شوند
و مرا به سان زورقی پر از نیلوفر
در دریاچۀ بیداری چشمانت
به آب می دهند
بازنشر کرده است.
در گلویت
نبض تابستان
در نوازشت
خورشید نمیه شب داری
مرا آهسته از نوری
به نور دیگر می بری
صدایت پر از پرندگان
دست هایت
خالی از پرسش اند
گوئی که از سفر در من
بر می گردی
قطره های نجوایت
به نرمی
صورتم را خیس می کنند
و ظهر یک لبخند
در چشمانت
درد را خاموش می کند
و من تو را
از عطرهای صبگاهی
صدای نور
و سکوت های کوچک شبنم
می سازم
بازنشر کرده است.
دوباره
تو را برای اوّلین بار ملاقات می کنم
زیبائی ات هرگز اشنا نمی شود
انگار
همیشه جور دیگری
زیبا بوده ای !
تو "اکنونی"
تو "همیشه ای"
تا میانشان دیگر
چیزی جز تو
برای دوست داشتنم
نمانده باشد !
بازنشر کرده است.
کنارم می نشینی
آنسوی عشق
حرف ها بی وقفه جاری می شوند
از خاطره به خاطره
و ما
آهسته آهسته
نان گرم صمیمیّت را می خوریم
و فنجان های نگاه هم را
می نوشیم
سر میز عاطفه در تراس غروب