محمد خوش بین
۱,۲۵۹ پست
۱۱۳ دنبال‌کننده
مرد، مجرد
۱۳۶۷/۰۷/۰۲
ديپلم
آزاد
دین اسلام
ايران، البرز، فردیس
زندگی مجردي
سربازی رفته ام
گرایش سیاسی ندارم
شعر و موسیقی و سفر
شیامی
۲۰۶
قد ۱۷۵، وزن ۷۸

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
سر به سنگ نه باید به کلنگ بزنم
آهو که شدم باید یک پلنگ بزنم

این برکه کوچک‌ مرا خواهد خورد
ماهی که شدم باید به دل نهنگ بزنم

من یوسفی هستم در را خودم بستم
بر چشمان زولیخا قفلی زدم و مستم

من سخت می دویدم مانند یک سرباز
چون یوسفی در رفتم اما نشد در باز
بازنشر کرده است.
چون نفس تا پای جان می خواهمت
نفس نفس ای مهربان می خواهمت

لحظه لحظه ، بی تو بودن ، در قفس
من تو را ، در هر زمان ، می خواهمت

بازنشر کرده است.
🍁عشقم تو در چه حالی🍁
عشقم نوشته بودم یک قصه ی خیالی
در امتداد چشمم در سیر این حوالی

تاسور و ساتِ نازت فریاد سینه ام شد
گردیده حول و حوشم پاییز خشکسالی

دیگر نمانده در دل حسی برای ماندن
از هر چه آرزو بود این سینه گشته خالی

از رعشه ی لبانم هنگام بوسه بگریز
ترسم تو را بگیرد این برق اتصالی

از رنگ رفتن تو حالِ دلم به هم خورد
پرسیدن عیب نباشد عشقم تو در چه حالی ؟؟
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
  • shahin


    سلام آقا محمد عزیز
    مثل همیشه پرمغز و ملموس
    ومن لله توفیق
    پسند

  • محمد خوش بین

    سلام آقا محمد عزیز
    مثل همیشه پرمغز و ملموس
    ومن لله توفیق
    پسند


    ممنونم لطف دارید
    سپاسگزارم از حضورتان🙏

بازنشر کرده است.
من تو را چون نفس تا پای جان دوست دارم
من تو را نفس نفس ای مهربان دوست دارم
بازنشر کرده است.
شب رسبد ماه قشنگ بیرون نمی آیی چرا ؟
همچو لیلی در بر مجنون نمی آیی چرا ؟

روزها گفتم بیا گفتی که آفتاب پیش توست
آفتاب رفت و نیست اکنون نمی آیی چرا ؟

آسمانم در سیاهیست وقتی قلبم از تو خالیست
بی نهایت کرده ای دل خون نمی آیی چرا ؟

شب شد و سردست هوا منتظر باریدن است
در نبودت گشته سرمای دلم افزون نمی آیی چرا

نمانده طاقت و تابم بتاب در آسمان امشب
نشد آشکارا آیی مکنون نمی آیی چرا ؟

بیا بنشین در آغوشم تو ای ماه درخشانم
به آسمانم حضرت گردون نمی آیی چرا ؟
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
  • محمد خوش بین

    همچو مجنون بر در لیلی بهترنیست ؟ امروزی تره. پیشنهاده ها داداش بازهرجورراحتی

    چون نگاه ما از زمین هست در بر یعنی قابل دیدن
    بر در میشه ماهی که پشت در خونه اومده
    و مجنون در انتظار آمدن لیلی هست
    آسمان مجنون و لیلی ماه میشه
    سپاسگزارم از شما🙏

  • محمد خوش بین

    آسمان مجنونی هست که ۲ تا لیلی داره آفتاب در روز و ماه در شب

می روی باشد برو امّا خدا را پس بده
کشتی بی ناخدایم ناخدا را پس بده

می روی دست خدا همراهت امّا لحظه ای
بی وفا آهسته تر سهم وفا را پس بده

هی دعا کردم که برگردی تو می رفتی ولی
پشت سر با گریه می گفتم دعا را پس بده

هر کجا رفتم خیالت سایه شد دنبال من
سایه ی بی رنگ و روی مبتلا را پس بده

می نویسم از تو می پیچد نفس در سینه ام
می کُشد من را نفس تنگی هوا را پس ده

یاد شب های غزل سوزاندنم با یاد تو
یادگار قصّه ی شب غصّه ها را پس بده

مانده ام در پیچ و تاب خاطراتی ناگزیر
خاطرات زخمی این ماجرا را پس بده
بازنشر کرده است.
بیگانه
رفتم از خانه به بیرون به خیابانی که
از همان خانه ی چون یک زندانی که

دلم آشوب شد و حوصله ام سر رفته
رود اشکم از دریاچه ی غم سر رفته

دل به تو دادم که تو گشتی یکی یکدانه من
رفتی اما دل شکستی ای تو ای تک دانه من

اگر افسانه شدم افسانه تو کردی
با تو بیگانه شدم بیگانه تو کردی

اگر آواره شدم آواره تو کردی
همه شب ها راهی میخانه تو کردی
بازنشر کرده است.
دستان تو در بَیان است
در این دریای وجود، تویی مَحی و مَهربان
هر کسی که دلی به تو بسپارده، وجودش نماند
با تویی که همه راهی میان تو و هستی است
با یک قدم، از ظلمت به روشنی می روند
و با دو قدم، از خود به تویی می روند
همهٔ عاشقان تو را دنیا می دانند
و هر کسی که خویشتن را به تو می سپارد، تمام دنیا را دارد
هر شب و هر روز، شاهدی آن پروانه هستی
که سوخته از شمع تو، پروازش را آغاز کرده
آن نقش و نگار تو در تمام رنگهاست
همهٔ حقایق هستی، از تک تک جزوهای توست
تویی جوهرهای عقل و عشق، نور و خوانش هستی
و هر کسی که تو را بشناسد، هر آنچه را خواهد، می یابد
تویی شاه و سلطان هستی، عالم صورت و معنا
هر کسی که با تویی، همه وجودش توست
ای رازدار و پنهان کار هستی
با عشقت، هرگز آشنایان جدایی نکنی
ای سلطان جمال و نور روزافزون
هر کسی که در نظر تو باشد، دیگر نوری دیده ندارد
تویی مقصد همهٔ آرزوها، پناه جستجوها
و تویی تسکین دهنده هر آنچه با تو نشان یافتی
با تویی هر آنچه که هستی، هرچه که نیستی
همهٔ اسرار هستی، در نام و یاد توست
بگذار همهٔ آرزوها به تو برسند
شعر خوش بین
با صدای استاد تیرداد
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
از عشق تو بیزارم
دلخسته و بیمارم من بی تو نمی مانم
آغوش تو را خواهم دور از تو پریشانم

از چشم تو می جوشد هر واژه ی اشعارم

من مست وصال تو ای دختر شهر آشوب
تو بوسه طلب کردی با بوسه ستان جانم

من مست و تو بی خانه دور از منی دیوانه
از عشقت چه دیدم تا جان به تو بسپارم

دلدادگی ام بر باد در حسرت یک شب خواب
از جان و سرم سیرم از عشق تو بیزام

شعر خوش بین
صدا استاد تیرداد
بازنشر کرده است.
دست من نیست که بیهوده ترا میخواهم
همه جا در همه کس دیده ترا میخواهم

دست من نیست اگر با نگهی بر رخ ماه
همه شب تا به سپیده ترا میخواهم

دست من نیست اگر جلوه کنی در نظرم
بی جهت از همه رنجیده ترا میخواهم

دست من نیست اگر میشنوم نامت را
گم شوم درخود و رقصیده ترا میخواهم

دست من نیست که شب در حضر ستاره ها
نام زیبای تو فرموده ترا میخواهم

دست من نیست که هر لحظه تویی در نظرم
دست من نیست که بیهوده ترا میخواهم
بازنشر کرده است.
🍁ای عشق تو به دادم نمی رسی🍁
گاهی سبد سبد گل سوریست قلب من
گاهی نماد زنده به گوریست قلب من

درمن حلول دربدری موج می زند
درمن سرشت بی ثمری موج می زند

یک استکان کهنه ی بی رنگ و رو شدم
یک آدم برهنه ی بی آبرو شدم

یک سال می شود که دلم دربدر شده
ذهن خراب و خسته ی من بی ثمر شده

یک سال می شود که به ذهنم نمی رسد
یک قطره خون پاک اگر کم نمی رسد

این مغز من مسیر خودش را شکسته است
خود را به دام پیله ای وارونه بسته است
***

یک اتفاق! اینکه خودم را بلد شدم
خود را هزارو یک دهه وارونه رد شدم

یک عمر رو به آیینه دیدم که کیستم
یک عمر روبه آیینه دیدم که نیستم

اصلن من اتفاق تن یک توهمم
از ابتدا نبوده ام و نیستم گمم

شاید مسیر بود و نبودم عوض شود
هی فکر می کنم که جمودم عوض شود
***
یک اتفاق بی همه چیزم بدون تو
سیگار هرزه ی سر میزم بدون تو

افتاده آتشی به تمام وجود من
هی ذره زذره دود شده تارو پود من

من ذره ذره دود!ولی از هوا پرم
هی ذره ذره جای کسی غصه می خورم

پک می زند مرا نفسی دود می کند
از شش جهت کشیده و نابود می

پک می زند مرا و زمینگیر می شوم
خاکستری ترین تن تکفیر می شوم

من خوابیاد چشم عزیزی
بازنشر کرده است.
🍁مرغ خوش آواز🍁
من آن مرغ خوش آوازم که دنیایم قفس گشته
غم هجرانت آوازی ست که با من هم نفس گشته

نمانده طاقت و تابم نظر کن سوی من امشب
سرابی بود بی پایان نشانت خار و خس گشته

من و شب های تنهایی سراسر هر دو را جنگم
به خون دل بغلططم من به دست تو هوس گشته

که من هستی و بودم را به دست تو فنا کردم
ز بیداد ستم هایت شب و روزم عبس گشته

ز بعد رفتنت تنها شدم بر خود جفا کردم
زلیخای وجودم ، وقف دیدارت قفس گشته
بازنشر کرده است.
دل سواری

بار دیگر دل به یادت بی قراری می کند
نیستی با خاطراتت دل سواری می کند

بی تو هر شب کوچه ها را تا سحر طی میکند
جای پاهای تو را نقطه گذاری میکند

بازنشر کرده است.
رفتی بدون یک خدا حافظی ی دیگر
من ماندم و سیگار و دود و برج خاکستر

من ماندم و این درد جانفرسا و یک گوشه
با خاطراتت می شوم گم توی هر دفتر

تنها درون خانه با خود عالمی دارم
از ابتدای پنجره تا انتهای در

با حس بد هر روز در آیینه می بینم
اثار پیری را به روی ریش و موی سر

من پیر و زله می شوم یک روز! اما تو
هر روز بانو می شوی هر روز زیباتر

نام تو را در گوش من هر روز می خواند
این عشق کهنه این زبان حال خنیاگر

دیوانه بودن دل سپردن عالمی دارد
دیوانگی را دوست می دارم ازین منظر

حالا بدون تو من و این خاطراتی چند
تنهایی و سیگار و شعر و برگی از دفتر
بازنشر کرده است.
🍁حرمت عشق🍁
قلبم ندا کرد ای صنم بر من ستم ها کرده ای
گفتی تویی دنیای من ما را که تنها کرده ای

گفتم تویی عشقم ولی جانانه بودن بهتر است
ای عشق من غافل شدی خود را تو رسوا کرده ای

افسانه ام لیلای من رفتی چرا از یاد من
جانانه ام دل پس بده صاحب تو پیدا کرده ای

دردانه ام بودی ولی خونین جگر کردی مرا
طناز من غافل مشو هردم تو دعوا کرده ای

دنیای من بودی ولی آن را تو ویران کرده ای
لطفا برو پیشم نیا بی حرمتی ها کرده ای