محمد خوش بین
۹۴۹ پست
۹۴ دنبال‌کننده
مرد، مجرد
۱۳۶۷/۰۷/۰۲
ديپلم
آزاد
دین اسلام
ايران، البرز، فردیس
زندگی مجردي
سربازی رفته ام
گرایش سیاسی ندارم
شعر و موسیقی و سفر
شیامی
۲۰۶
قد ۱۷۵، وزن ۷۸

تصاویر اخیر

به رنگ آسمان چشمان نازت ساده می بینم
خدا هر آنچه زیبایی ست برایت داده می بینم‌

آه از این نفسی که در سینه درگیر تو شد
نفس نفس هوای تو در سینه مانده می بینم

هیچ میدانی نغز آهنگ قدم های تو را
تکو تک تک تکو تک تک به روی جاده می بینم

تو آشوبگر در این شهری تو یک تابو شکن هستی
تو را تابو شکن بانو به دام افتاده می بینم

دوست دارم بگیرم من دو دست مهربانت را
به این وصلت موافق من تو را آماده می بینم
گیجم و قرن هاست گم گشتم، در شب خسته ی جهان خودم
مثل اصحاب کهف در خوابم، مانده ام دور از زمان خودم

ورق خفته در کتابچه ام، کودکانه مرا "طیاره" بساز
بپران و کمی بلندم کن، نیست پرواز در توان خودم

دل من قسمتش پریشانی ست، شاعرم عادتم خود آزاری ست
گله از هیچکس ندارم من، خورده ام زخم از زبان خودم

مثل گوگرد شیطنت کردم، خانه ای سوخت از شرارت من
غافل از اینکه مرگ در پیش است، زدم آتش به جسم و جان خودم

آسمان جهان فدای شما، های ای زنده های سرگردان
سقف قبر من آسمان من است، قانعم زیر آسمان خودم

شب رسبد ماه قشنگ بیرون نمی آیی چرا ؟
همچو لیلی در بر مجنون نمی آیی چرا ؟

روزها گفتم بیا گفتی که آفتاب پیش توست
آفتاب رفت و نیست اکنون نمی آیی چرا ؟

آسمانم در سیاهیست وقتی قلبم از تو خالیست
بی نهایت کرده ای دل خون نمی آیی چرا ؟

شب شد و سردست هوا منتظر باریدن است
در نبودت گشته سرمای دلم افزون نمی آیی چرا

نمانده طاقت و تابم بتاب در آسمان امشب
نشد آشکارا آیی مکنون نمی آیی چرا ؟

بیا بنشین در آغوشم تو ای ماه درخشانم
به آسمانم حضرت گردون نمی آیی چرا ؟
🍁هزاره عشق🍁
نشسته ام که بگویم از این هزاره ی عشق
در این زمان معاصر ، از این ستاره ی عشق

در این شکستن و بودن سکوت چاره اول
سکوت چاره ی دوم و سکوت چاره ی عشق

دو استخاره بد آمد (خیال خال تو با خود)
فراموش شود این عشق ، به استخاره ی عشق

ومن مرده سرودم ،عشق را مرده سرودم
و باز مرده سرودم ، در این دوباره ی عشق

همین بس تو بدانی ! عشق پول و هیاهو ست
دختران آهن پرست ، در این هزاره ی عشق

مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
آغوش که از دور مجسم شدنی نیست
یک آیه بیارید دل آرام شدنی نیست

می سوزم و می سازم و با این همه سوزش
خاموشی از این آتش عشقم شدنی نیست

پر میکشم از پنجره خواب به سویت
دیدار تو در خواب که آن هم شدنی نیست

بیهوده نکن بحث چنین است و چنان است
مجنون تو دیوانه شد آدم شدنی نیست

خورشید منی دور تو می چرخم همیشه
هم فاصله هم گردش من کم شدنی نیست

با سنگ زدی تا بپرم از سر کویت
من بال نداشتم نپریدم شدنی نیست

من با غم دوریت مگر می شود ای عشق
افسوس گره عشق تو محکم شدنی نیست

باز امشب مثل هر شب زیر باران مرده ام
در پشت پنجره ای رو به خیابان مرده ام

گریه دارم شانه هایت در کنار دیگری ست
بودنت با دیگری بر جانم نیش دیگری ست

مثل هر شب در کنار آن خیابانی که نیست
میشوم خیس در خیال زیر بارانی که نیست

قدر هق هق شانه ای حتی برای تکیه نیست
جزء به دیوار سر نهادن جا برای گریه نیست

من و تو عابرانی در یک مسیر پر خطر بودیم
مهره های بازی برای یک جمع مختصر بودیم
بازنشر کرده است.
کفش غم پا کرده راه افتاده ام
شادم که به این روز سیاه افتاده ام

بعد عشق نامه زدی زیر الفبای خودت
عاشقم کردی و رفتی پی دنیای خودت

ساده از ماهی در دام خودت می گذری
تور انداختی که شاید روز مبادا ببری  

 چون که از تور نجنبد گره محکم زده ای
نمیرد ماهیت گاهی سرک هم زده ای

از همان روز که تو را دیدم گرفتار توام 
مثل ماهی ام که افتاده  به قلاب تو ام 

شاهی که در مات تو شد کیش منم
قندی عسلی نوش تویی نیش منم

مثل آب دور تو پیچیدم و گرداب شود
تو قطبی تر از آنی که یخت آب شود
بازنشر کرده است.
دلم تنگ است تو را دیدن بیایم
غمت گل کرد به غم چیدن بیایم

کمی کمتر تو ناز کن عشق والا
که از لبانت بوسه دزدیدن بیایم

چشمان خمارت که مرا دیوانه کرده
آن ناز نگاهت راهی میخانه کرده

با یاد تو آواره ی میخانه ی عشقم
این آتش عشقم که مرا پروانه کرده

مجنون تو ام یکسره دیوانه عشقم
تو محور و من دور تو پروانه عشقم

از آتش اطراف دو چشمان تو سوختم
خاکستری از شاعر کاشانه ی عشقم

امشب دگر از ظلم و جفایت گله دارم
از ظلمت چشمان سیاهت گله دارم

جایی بروم از تو اثر هیچ نباشد
از تو که گذشتم از خدایت گله دارم
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
بار دیگر دل شکست غم های دل از حد گذشت
این همه سال انتظارت بر دلم چه بد گذشت

هیچ کس از شانه هایم باری از غم بر نداشت
هر که آمد مثل آهنگ غم به تکرارم گذاشت

اشک ریختم باران شود گریان تماشایت کنم
کاش بودی در کنارم خندان تماشایت کنم

در چاله میدان دل ات با لات و لوطان میشوم
با همه لوطی گری دلتنگ مرجان میشوم

قلب من با هر طبش نام تو می خواند هنوز
در هر خاطره ات یک شعله می سوزد هنوز

نام تو پیچیده در در تارهای صوتم گلم
می زنم فریاد هر شب دوستت دارم گلم

بازنشر کرده است.
🍁طلسم قهر🍁
اتاق تاریک ، صدای تو ناگهان در خواب
چه کسی نوشته ، اینگونه داستان در خواب

روی خوش ندید پس از آن مهتاب
از شبی که آسمان تو را دید در خواب

ستاره ای پس هر پلک تو رها می شد
به چشم های تو می رفت ، کهکشان در خواب

چه به گوش باغ ، گفته است این باد
که رفته اند تمام ، پرندگان در خواب

طلسم قهر تو را ، هیچ قدرتی نشکست
مگر ببینمت ای یار ، مهربان در خواب
بازنشر کرده است.
باز امشب دل به یادت بی قراری می کند
جای تو غم ها درونم دل سواری می کند

دل خیال روی تو لحظه به لحظه می کند
عقل از این خطا احساس خواری می کند

عاشقم

اهل همین کوچه بن بست کناری،

که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی،

تو کجا؟

کوچه کجا؟

پنجره ی باز کجا؟

من کجا؟

عشق کجا؟

طاقتِ آغاز کجا؟

تو به لبخند و نگاهی،

منِ دلداده به آهی،

بنشستیم

تو در قلب و

منِ خسته به چاهی

گُنه از کیست؟

از آن پنجره ی باز؟

از آن لحظه ی آغاز؟

از آن چشمِ گنه کار؟

از آن لحظه ی دیدار؟

کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت،

همه بر دوش بگیرم

جای آن یک شب مهتاب،

تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم.

به كسي كينه نگيريد

دل بي كينه قشنگ است

به همه مهر بورزيد

به خدا مهر قشنگ است

دست هر رهگذري را بفشاريد به گرمی

بوسه هم حس قشنگی است

بوسه بر دست پدر

بوسه بر گونه مادر

لحظه حادثه بوسه قشنگ است

بفشاريد به آغوش عزيزان

پدر و مادر و فرزند

به خدا گرمي آغوش قشنگ است

نزنيد سنگ به گنجشك

پر گنجشك قشنگ است

پر پروانه ببوسيد

پر پروانه قشنگ است

نسترن را بشناسيد

ياس را لمس كنيد

به خدا لاله قشنگ است

همه جا مست بخنديد

همه جا عشق بورزيد

سينه با عشق قشنگ است.
غمی است در قلبم که بارانی به چشمش نیست
هیچ انتظار از کسی جزء قهر و خشمش نیست

خسته ام خسته تر از سرباز در بندی که
در زیر تیغ هست و جهان دیگر به پشمش نیست

مرا عشقم صدا کن تا بریزم عشق سراپایت
مرا آن نیمه ی دیگر بدان آن عشق تنهایت

مست در کوچه یادت اکنون سخت ویرانم
نشستم زیر باران تا فرو ریزم به دریایت

بازنشر کرده است.
تویی جواب عشقم
دردا به هدر دادیم این عمر جوانی را
ما خوش ندانستیم آن ذات گرامی را

نه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریم
نه صدای گریه مانده به هوای آن بباربم

در میان گله گرگی شده مهمان سگ ها
تو چرا نمی رقصی هم پای مترسک ها

ای که با وجود داغت رقص تو تماشایی
بکش عاشق کس امشب خون ست و زیبایی

آمد آن طبیب دردم از لبش شد تر لبانم
فواره از دلم زد شعر از هو شد کلام ام

ای گرمی آغوشت از هر آفتابی خوش تر
تویی برای عشقم از هر جوابی خوش تر