محمد خوش بین
۱,۲۵۹ پست
۱۱۳ دنبال‌کننده
مرد، مجرد
۱۳۶۷/۰۷/۰۲
ديپلم
آزاد
دین اسلام
ايران، البرز، فردیس
زندگی مجردي
سربازی رفته ام
گرایش سیاسی ندارم
شعر و موسیقی و سفر
شیامی
۲۰۶
قد ۱۷۵، وزن ۷۸

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
🍁بیا عشقم🍁
منم تنها ترین تنهای بی کس
بیا عشقم به فریاد ، دلم رس

بیا که هرچه گویی لایقم من
غزل بانوی شعر دفتر من

بیا نشکن تو قلب خسته ی من
توبشکن آن سکوت بسته ی من

بمان پیشم نرو هرگز عزیزم
کنارِ این دل بشکسته ی من

همه شب دل اگر به شعر می کوبد
از رنج و غمش به یار می گوید

چون که او یار را بی قرار می بیند
از دو چشمی در انتظار می گوید

یا رب من من را عزیز برگردان
حتی وحشی و مریض برگردان
بازنشر کرده است.
بیا، با هم شعر بسازیم و عاشقانه بگوییم
عشق یعنی زلیخا و زلیخا یعنی عشق

بازنشر کرده است.
از دست عشق تو ساقیا مستم
بگریزم از غصه‌ها و بیا پیوستم
در دلم آتشی جان بسوزاند
فراموشی نیست که غم هجران بسوزاند

آخر من هم مرغ شدم، بند پروازم گسست
به دنیایی بی‌جواب و بی‌دست و پاست
غصه‌ها و دردها همراهم هستند
فراموشی نمی‌آید که کنارم بنشیند

بگذار دلا غصه‌ها را خوابانده شوم
بگذار دریا با آوازت بگریزد و بخوابد
من هر شب به یاد تو دنیایی را رقصانده شوم
فراموشی نمی‌آید که قلبم را بسوزاند

بگو به رویاها که باز آیند
بگو به غروب آفتاب که باز نوید می‌دهد
من همچنان در این نغمه عاشقانه پرواز می‌کنم
و غم هجران همیشه دلم را بسوزاند.

بازنشر کرده است.
من با تو به یک آیین نپیوندم
چرا می خواهی که دلم تقصیر کند؟
در برابر معبود باید کش مکش
کنم
گر جدالیست میان تو و خدا
تو بگو چه خبر است؟ دلت هیچ نمی گوید
اصلا نه کفر است و نه ایمانی ست
من کشاورزم تو زمین اندیشه ها
بین دستان خرمن کشم ماسه هاست
پس بیا و دستم را بگیر
شاعر خوش بین

با اجرای زیبا از هنرمند عزیز
سهیلا احمدی
بازنشر کرده است.
حال بد مرا عاشقانه بر هم زن
قصه تلخ مرا از میانه بر هم زن

در جهانی که پر از نیرنگ و ریاست
بیا و فاصله را ماهرانه بر هم زن

دو چشم خانه در آرزوی دیدار توست
شب غمگین مرا بی بهانه بر هم زن

صدای ساعت و بستر از تو تهی
این شب بد مرا شبانه بر هم زن

مسیر شهر دلم مملو از سکوت شده
بیا سکوت مرا عابرانه بر هم زن
🍁مرگ🍁
در دامن مرگ، دلم نترس است
هر چند سرد و شکننده است
مرگ حقیقت است، نه ترسی در دلم
در هر حرکت، زمستانی خفته است
اما شعله های امید، هنوز روشن است
بازنشر کرده است.
🍁ای عشق🍁
ای عشق مگذار مرا غم ببرد
مگذار مرا این غم مبهم ببرد

زندگی آنچه که آرزوی من بود نبود
کاش سیلی همه را یکسره یکدم ببرد

آه که اگر سیب نبود عشق چه باید می کرد
سیب ها را بگذارید که آدم ببرد

سیرم از دنیا که ناکامم گذاشت
آمده مرگ مرا مفت و مسلم ببرد

این گرگ که تو را برد کمین کرده هنوز
قصد دارد ته این قصه مرا هم ببرد

عاشقی قصه خوبی ست ولی بگذارید
عشق را از سرمان، فاصله کم کم ببرد

باد می آید و من پنجره را میبندم
نکند بوی تنت را ز اتاقم ببرد
بازنشر کرده است.
در هر طرفم صورت زیبای تو باشد
چشمم هدف تیر تماشای تو باشد

باغ شوی تا که روم دیدن گلها
گلها همه نقش رخ زیبای تو باشد

باران که شود نم بکشد موی سیاهت
بوی تنم از نرگس موهای تو باشد

ساحل بروی صید کنی کاش تو یکبار
ماهی شوم و دام به دریای تو باشد

گر مست شوم پاره کنم پیرهنم را
سر مستی ام از ساغر مینای تو باشد
دیشب با خیال خوش خیالی ، خوابیدم تا سراغم را بگیرد
لطفی کند شاید که در خواب ، دست اش بیاید نبض داغم را بگیرد:

دلم با اینکه آغوشی‌ ست ناچیز، برایش میکنم یک بستر سبز
بیا ای نازنین قبل از آن که پائیز ، بیاید جان باغم را بگیرد

شب‌ است و با خیابان های خسته، میان برف ها چترم شکسته
کمر را باد و برفی سخت بسته ، که تا از من چراغم را بگیرد

میان برف در شب سیاهی ، شدم در کوچه های شهر راهی
خدا شاید کند لطفی ، نگاهی ، غم و رنجِ فراقم را بگیرد

الهی آتنا آن ماه ، آمین ! به یک‌ دم می‌ پرم از خواب سنگین
که نزدیک است در پایان کابوس ، سگی ولگرد ساقم را بگیرد

نمی‌یابم ترا و می‌ فشارم ، دو دستم را به سر ، شعری بگویم
غم بی‌تو به سر بردن عزیزم ، نباید اشتیاقم را بگیرد
بازنشر کرده است.
دل دادم و برگشتم ، شوریده شد احوالم
با که گویم از حالم ، می خوابم و بیدارم

در قلب پر از رازم ، صندوقچه اسرار است
ای عشق خودت را ، پیدا کن در اشعارم

بس کن نده آزارم ، شاعر که خود آزار است
دلخسته و بیمارم ، از عشق تو حیرانم

آن آتش ابراهیم ، آن باغ گلستانی
یا رب ز تو می خواهم ، آن یار مدد کارم

جانم به فدایت ، دلخسته از این جانم
با دیده ی پر از نور ، من در پی دیدارم

دل دادم و برگشتم ، شوریده شد احوالم
با که گویم از حالم ، می خوابم و بیدارم

در قلب پر از رازم ، صندوقچه اسرار است
ای عشق خودت را ، پیدا کن در اشعارم

بس کن نده آزارم ، شاعر که خود آزار است
دلخسته و بیمارم ، از عشق تو حیرانم

آن آتش ابراهیم ، آن باغ گلستانی
یا رب ز تو می خواهم ، آن یار مدد کارم

جانم به فدایت ، دلخسته از این جانم
با دیده ی پر از نور ، من در پی دیدارم

بازنشر کرده است.
ای آنکه عاشق نیستی آن دل که بردی پس بده
هجری کشیدم سالها عمری که خوردی پس بده

گفتم مگر با دیدنت این درد هجران کم شود
با دیدنت فهمیده ام دل خرج ایمانم شود

بازنشر کرده است.
دل نیست که راهی شوم دلداده اگر هست
از عشق پر از خالی ام آماده اگر هست

نقل است فقط مرگ وصال عشق است
یارب بکشم‌ مرگ چنین ساده اگر هست

در صفرترین نقطه متروکه ام اکنون
گر وسعتی اندازه یک تا ده اگر هست

دل نیست در این سینه ی پر درد من انگار
آن را به تو این بار خدا داده اگر هست

عزیز مصر می مانی ولی کنعان من است
آن چشمی که به پای تو افتاده اگر هست
بازنشر کرده است.
من تو را چشم انتظارم شب بخیر
روز و شب را بی قرارم شب بخیر

من تو را در هر زمان می خواهمت
یک تو کم دارم کنارم شب بخیر

من جدا افتاده برگ از شاخه ام
من دگر شاخه ندارم شب بخیر

آسمان دیوار خانه ماه شب
شاهدان بر حال زارم شب بخیر

از زمین و آسمان دلخسته ام
تا سحر شب زنده دارم شب بخیر

چون نفس تا پای جان می خواهمت
ای نفس بی اختیارم شب بخیر

عشق من از من گذشتي ، خوش گـذر

بعد ازاين حتي تو اسمم را نبر

خاطراتم راتو بيرون كن ز سر

ديشب ازكف رفت،فردا را نگر

آخر اين يكبار از من بشنو پند

بر من و بر روزگارم دل نبند...

عاشقي را دير فهميدي چه سود؟؟!!
عـشق ديرين گسسته تار و پود...!!

گرچه آب رفته باز آيد به رود...ماهي بيچاره اما مرده بود...

بعد از اين هم آشيـانـت هر كـس است

باش با او..."ياد تو" ما را بـس است

سهراب سپهری
دکلمه خوش بین