دیشب با خیال خوش خیالی ، خوابیدم تا سراغم را بگیرد
لطفی کند شاید که در خواب ، دست اش بیاید نبض داغم را بگیرد:

دلم با اینکه آغوشی‌ ست ناچیز، برایش میکنم یک بستر سبز
بیا ای نازنین قبل از آن که پائیز ، بیاید جان باغم را بگیرد

شب‌ است و با خیابان های خسته، میان برف ها چترم شکسته
کمر را باد و برفی سخت بسته ، که تا از من چراغم را بگیرد

میان برف در شب سیاهی ، شدم در کوچه های شهر راهی
خدا شاید کند لطفی ، نگاهی ، غم و رنجِ فراقم را بگیرد

الهی آتنا آن ماه ، آمین ! به یک‌ دم می‌ پرم از خواب سنگین
که نزدیک است در پایان کابوس ، سگی ولگرد ساقم را بگیرد

نمی‌یابم ترا و می‌ فشارم ، دو دستم را به سر ، شعری بگویم
غم بی‌تو به سر بردن عزیزم ، نباید اشتیاقم را بگیرد

پسند

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.