عاشق که میشوی
تمام جهان نشانه معشوقهات دارند ،
یک موسیقی زیبا
یک فنجان قهوهی تلخ ،
یک خیابان خلوت و ساکت ،
به آسمان که نگاه میکنی کبوترانی که
پرواز میکنند همه تو را امید میدهند ،
حتما که نباید هدهد خبری بیاورد ،
گاهی کلاغی هم از معشوقهات پیام دارد
جهان عاشقی زیباست آنقدر زیباست که
آواره شدنش هم زیباست ،
مُردن در عاشقی هم زیباست
از بدی سرنوشت
پناه میبرم به شعر
به یک فنجانِ فریاد بیصدا
به قلبِ صبورم
خیالِ داغت را تعارف میکنم
تا دل ضعفِ نبودنت
مرا نکشد
حالا همه میدانند
در وحشت کافه متروکه زندگی
تنها ماندن
بهای عاشق ماندن است
❤️ دل من گــم شده گر پیــدا شد
🕊 بسپارید ، امانات رضــا
❤️ و اگر از تپش افتاد دلـم
🕊 ببریدش به ملاقات رضــا
❤️ از رضـا خواسته بودم شاید
🕊 بگذارد که غلامش بشــوم
❤️ همه گفتند محــال است ولی
🕊 دلخوشم من به محالات رضــا
یک روز تو را از عمق قصه های هزار و یک شب بیرون می کشم
وَ به آرامی پای فنجان قهوه ام می نشانم
به تو میگویم که چگونه از بعیدترین روزنه قلبم وارد شدی
و در بهترین نقطه ی آن ساکن!
آنگاه تو را پنهان می کنم
پشت کوهی از تشبیه های شاعرانه
پشت انبوهی از قصه های عاشقانه
پشت غزل و قصیده پشت کنایه و ایهام
چنان که هیچ چشم پرسشگری تو را نبیند
و هیچ دست مشتاقی به تو نرسد
من تو را دوست خواهم داشت
آرام و ممتد
ساکت و صبور
من می توانم زیباترین ترکیبها را کنار هم بچینم
و تو را در اوج غزلی زیبا بستایم
ببین ...!
من عاشقت بودن را خوب بلدم
دوست داشتنت را به من بسپار
مثلا همین که تو هر بار از دردهایت
میگویی و من برایت اشک میریزم
یا تو هر جا باشی از غصههای من دلت
میگیرد …
همین که شادی تو رووی لبهای من لبخند میآورد
و خوشحالی من باعث خوشحالی تو
میشود …
حتی اگر در هیچ شناسنامهای ثبت نشود باعث پیوند ماست …
تو عجیبترین وابستگی دنیایی…
هیچکس منی…
همه کس منی!
هم درد و هم درمان منی
تمامِ اتفاقاتِ روى كره ى زمين،
دليل ميخواهد جانم...
از صبح كه چشمانت را باز ميكنى
تا شب كه روى هم ميگذاريِشان
بايد دليل داشته باشى...
باور كن بايد يك نفر باشد،
كه زندگى ات را به جريان بياندازد...
يك نفر كه حدفاصلِ مبدا و مقصدهايت ،
دلَش برايت هزار راه برود!
آنها كه يار ندارند
زندگى نميكنند،
روزمرگى ميكنند!
بعضی گریه ها شعـر نمیشوند
موسیقی هم همینطور !
بعضی درد ها را نمیتوان نوشت,
نمیتوان سـرود ..
بعضی بغض ها, میانِ این همه شعر
به هیچ صراطی مستقیم نیستند !
به گمانم بعضی جاها
فقط باید مُـرد ...😔
شب که می شود ؛
تمامِ جهان می خوابند ...
من می مانم و سکوتی که درد می کند ...
من می مانم و اتوبانهایی
که بی هدف می تازند ..شب که میشود
تنهایی ام را در آغوش می کشم ...
چشمانم را می بندم
و به اسرارِ کهکشان می اندیشم ...
میانِ این بیداریِ عمیق ؛
حتی صدایِ نفس هایِ خدا را می توان شنید ...ومن چ دیوانه وار..
این تنهاییِ فیلسوفانه رادوست دارم..
شب که می شود ؛
تمامِ جهان می خوابند ...
من می مانم و سکوتی که درد می کند ...
من می مانم و اتوبانهایی
که بی هدف می تازند ..شب که میشود
تنهایی ام را در آغوش می کشم ...
چشمانم را می بندم
و به اسرارِ کهکشان می اندیشم ...
میانِ این بیداریِ عمیق ؛
حتی صدایِ نفس هایِ خدا را می توان شنید ...ومن چ دیوانه وار..
این تنهاییِ فیلسوفانه رادوست دارم..
از ناملایمات زندگی که به تنگ میآیم ، به مأمنهایی پناه میبرم تا روح آزردهام را صیقلی بدهم :
حمامِ روح من ، آغوش گرم مادرم است ، نگاه کردن به چشمان معصوم یک دختربچه ، در آغوش گرفتن یک سگ کوچک ، گوش دادن به صدای آب یک رودخانه ، نگاه کردن به غروبی شگفتانگیز ، شنیدن دکلمهای از شاملو یا شعرخوانی سایه آنجایی که لطفی تار مینوازد ، غرق شدن در صدای ویولونی حزنانگیز ، تماشای کنسرت ، تئاتر ، فیلم ، خواندن ابیاتی از حافظ یا رمانی کلاسیک ...
میدانی رفیق ! حق با آقای داستایفسکی است : «هر انسانی باید بتواند به جایی پناه آورد ؛ به یکجا ، هرکجا که باشد ...»
و چه خوشبختی بزرگیست یافتن چنین پناهگاهی ...
دلم برایت تنگ شده های این روزها ،
با همه ی دلتنگی های دهه ی شصتی و هفتادی فرق دارد ...
این روزها دلتنگی آدمها پنهان شده اند پشت تمام عکسهای پروفایلشان ...
این روزها جنس دعاها هم عوض شده !
کاش انلاین باشد هایت زیاد میشود ،
و به برکت این فضای مجازی
چشمهایت کم سوتر ...
این روزها زمان تو را پیر نمیکند ،
خیال آدمهایی که باید باشند و نیستند پیرت میکند...
کجایی؟
که هیچ چیز
قشنگتر از
تماشای طـــــــو
نیست ...