رضا
۹۱۵ پست
۷۳۷ دنبال‌کننده
۱۵,۸۷۰ امتیاز
مرد، متاهل
۱۳۳۰/۰۲/۱۸
ديپلم
باز نشسته
دین اسلام
زندگی با همسر و فرزند

تصاویر اخیر

موردی برای نمایش وجود ندارد.
در عاشقی خموشی و در هجر صابری
این خود حکایتیست که در ممکنات نیست

من آشنای کویرم، تو اهلِ بارانی
چه کرده‌ام که مرا از خودت نمی‌دانی؟

مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی‌دارم
تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی

من از غم تو غزل می‌سرایم و آن را
تو عاشقانه به گوشِ رقیب می‌خوانی

هزار باغِ گل از دامن تو می‌روید
به هر کجا بروی باز در گلستانی

قیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیست
که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی
  • ღمهدیارღ

    رفاقت ؛
    ایستادن زیر باران
    و با هم خیس شدن نیست .
    رفاقت آن است که
    یکی بر دیگری چتر شود
    و دیگری نفهمد چرا خیس نشد...
    لایک به پست زیبای شما
    ارادتمند شما
    مهدیار
    04/02/1403
    لینک

.
زلالِ چشمه‌ی جوشيده از دلِ سنگی!
الا که آينه‌‌ی صبحِ بی‌غبار تویی!

دلم هوای تو دارد، هوای زمزمه‌ات!
بخوان که جاریِ آوازِ جويبار تویی!

برای من تو زمانی،نه روز و شب، آری
که ديگران گذرانند و ماندگار تویی!
  • ღمهدیارღ

    اگرتوانستی زندگی را به کام
    یک نفرشیرین کنی ،
    اگر توانستی به سفره رنگی ات
    یک رهگذر مهمان کنی،
    یاتوانستی که دیوار اسارت
    از بنا ویران کنی،
    می توانی آن زمان
    انسان بودنت را فریاد بزنی...
    لایک به پست زیبای شما
    ارادتمند شما
    مهدیار
    04/02/1403
    لینک

.

یه پند طلایی از جناب ‌آبادی که می‌گه:

مهربان باشید، اما از آدم‌های پرتوقع فاصله بگیرید؛ مقیاست را به هم می‌زنند وحرمتِ مهرت را می‌شکنند.
آن‌ها حافظه‌ی ضعیفی دارند،
خوبی‌ها را زود فراموش می‌کنند!
  • ღمهدیارღ

    🌨🍂🍁🌨

    ‏خوشبختی چیزی نیست
    که بخواهی آن را به تملک خود درآوری،
    ‏خوشبختی کیفیت تفکرست،
    ‏حالت روحی‌ست،
    ‏خوشبختی، ‏وابسته به جهان درون توست...
    لایک به پست زیبای شما
    ارادتمند شما
    مهدیار
    04/02/1403
    لینک

.

«به مردن‌ برایِ وطن ایمان ندارم. وطن هیچ گاه نمی‌بازد؛ ما می‌بازیم. هرگاه که وطن مبتلا به جنگ شد فقیران را صدا می‌زنند برایِ دفاع از آن؛ و هرگاه که جنگ تمام شد مسئولین را صدا می‌زنند برایِ تقسیم کردن غنائم!»
  • ღمهدیارღ

    🌨🍂🍁🌨
    انسانها
    به لبخندی که بر لبها می نشانند
    به احساس خوبی که بر جا می نهند
    به دردی که می کاهند
    می ارزند...
    لایک به پست زیبای شما
    ارادتمند شما
    مهدیار
    04/02/1403
    لینک

هیچ وقت از غصه خوردن ، ضعیف بودن ، از خودت با همه ی اون چه که احساست بهت میگه فرار نکن!
یه وقتاییم لازمه جای جنگیدن ، یه گوشه بشینی گریه کنی؛ بعد از جات بلند شی اشکاتو پاک کنی زندگیتو ادامه بدی!
نترس ! توام حق داری خسته بشی رفیق ....🕊🌱
خدایا
هرجا رو کردم
به غیر از تو زمین خوردم...

روزامو غم گرفت وقتی
تو رو از خاطرم بُردم

هوامو داری با اینکه
فراموشم شدی گاهی

گرفتی دستمو وقتی
گذاشتم پا تو هر راهی...
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
❤️از آتش پرسيدم عشق چيست
❤️گفت از من سوزان‌تر است

❤️از گل پرسيدم محبت چيست
❤️گفت از من زيباتر است

❤️از شمع پرسيدم محبت چيست
❤️گفت از من عاشق‌تر است

❤️از خودش پرسيدم تو کيستی
❤️گفت نگاهی بيش نيستم . . .
اگر کسی آمد و به شاخ و برگهای

باورهایت تبر زد نترس

چون دستش به ریشه ات نمیرسه...

از همان جا که قطع شدی

جوانه بزن، ریشه کن، بزرگ شو...
بازنشر کرده است.
ای که راز دیگران را زود افشا میکنی
رازهای خویشتن را از چه حاشا میکنی

قلب من یا تو ندارد آبرو بازیچه نیست
عیب ونقص دیگران را از چه انشا میکنی

ستر عیب دیگران کردن مرام حق بود
با چه رویی عیب مردم را تماشا میکنی

غافل از عیب خودی وغرق درعیب همه
درمسیر عیب جویی سعی کوشا میکنی

خانه ی یکتا پرستان حرمتش چون کعبه است
زندگی بر مردمان اینگونه نوشا میکنی؟!
✨شب قشنگتــــرین اتفاقیست
🌙کـه تکــــرار می‌شود تــا آســــمان
✨زیبـاییــــش را به رخ زمیــن بکشـد

🌙خدایا...
✨ستاره‌های آسمان را
🌙سقف خانه دوستــانم کن
✨تا زندگیشان مانند ستاره بدرخشد

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نانوایی شلوغ بود و چوپان،
مدام این ‌پا و آن ‌پا می‌کرد....

نانوا به او گفت :
چرا اینقدر نگرانی؟
گفت: گوسفندانم را رها کرده‌ام و
آمده‌ام نان بخرم،
می‌ترسم گرگ‌ها شکمشان را پاره کنند!
نانوا گفت :
چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده‌ای؟
چوپان گفت : سپرده‌ام...،
اما او خدای «گرگها» هم هست👌
آدمها بگذر
دلت را بزرگ کن
ناراحت این نباش که چرا جاده رفاقت با تو یک‌طرفه است

شادباش که چیزی کم نگذاشته‌ای
و بدهکار خودت،رفاقتت و خدایت نیستی
وجدانت که آسوده باشد کفایت می‌کند


🔹 روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد.

باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیازبخر و هندوانه. 

🔹 سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز وهندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟ 

🔹 تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود. 
شکسپیر روزی گفت :
بخاطر اینکه کفش نداشتم ،
گریه کردم
اما وقتی که یه نفرو دیدم که
پا نداشت
دست از گریه کشیدم
زندگی پر از نعمته فقط ما
براشون ارزش قائل نیستیم
مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...
  • ꧂زهرا ارشدسرای شادی꧁

    سلام
    آدینه تون گلباران
    یک روز عالی
    هزاران لبخند زیبا
    را براتون آرزومندم
    روزتون زیبا و در پناه خداوند
    💐🙏ممنون که کنارمون هستین🙏💐

  • رضا

    سلام دوست عزیزومهربانم روزشماهم بخیر وشادی دلتون شاد وبتون خندون باشه انشالا