وقتی باران ببارد،
تو را به یاد می آورم..
اینچنین در شامگاهی،
همچون گنجشکی هراسان، به زندگی ام رخنه کردی..
و درحالیکه بال زخمی اش را مداوا می کردم،
خود را برای پرواز آماده می کرد..
و اینک این منم،
تک و تنها مانده،
با یاد و خاطره ی گنجشکی که زیر باران پر کشید و دور شد..
چیزی بگو
که فراتر از حرف باشد
که درونِ مرا لمس کند
چیزی بگو که زیبا شوم
مثلا بگو:
در کنارِ توام
وقتى روز جديدى شروع میشود، جرأت كن و قدرشناسانه تبسمى كن؛
وقتى به تاريكى رسيدى، جرأت كن و اوّلين كسى باش كه شمعى روشن میکند؛
وقتى بى عدالتى وجود دارد، جرأت كن و اوّلين كسى باش كه آن را محكوم میکند؛
وقتى به دشوارى برخوردى، جرأت كن و به كارت ادامه بده؛
وقتى به نظرت میرسد زندگى دارد به زمينت میزند، جرأت كن و با مشكل بستيز؛
وقتى احساس خستگى و نااميدى میکنی، جرأت كن و به راهت ادامه بده؛
وقتى زمانه سخت مى شود، جرأت كن و از آن سخت تر شو؛
وقتى پایان یک عشق آزارت مى دهد، جرأت كن و دوباره عاشق شو؛
وقتى كسى را در رنج ديدى، جرأت كن و او را التيام بده؛
وقتى كسى را ديدى كه گم شده است، جرأت كن و راه را به او نشان بده؛
وقتى دوستى به زمين افتاد، جرأت كن و اوّلين كسى باش كه دستت را به سويش دراز مى كند؛
وقتى احساس شادمانى میکنی، جرأت كن و دل كسى را شاد كن؛
جرأت كن و به بهترين كسى كه میتوانی، تبديل شو
جرأت کن
دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت
آتشی یک لحظه آمد در دلم دامن گرفت
آنقدر بی اختیار این اتفاق افتاد که
این گناه تازه ی من را خدا گردن گرفت
در دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست
این کــــه در اندام من امـــروز باریدن گرفت؟
من که هستم؟ او که نامش را نمی دانست و بعد-
رفت زیــر سایه ی یک مرد و نام "زن" گرفت
روزهای تیره و تاری که با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت
زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست
مرگ می داند: فقط باید تو را از من گرفت
.
بزرگترین اندوه در چشمان کسی ست
که با صدای بلند می خندد ،
همانی که بالشتش نیمه شب ،
پنهانی خیس دلتنگی ست
بی آنکه خودش هم بشنود
طنین آرام آن همه ناآرامی را !
سخت ترین شنیده ها بر لبان اویی بسته میماند
که سکوت را به اختیار و باعزت برمی گزیند...
اشک های بی صدا خنده های بلند،
حرف های درشت و سکوت های طولانی!
هرکجا که صدای قهقهه ای گوش آسمان را کر کرد
و یا زبانی بسته ماند ، لحظه ای مکث باید کرد
قبل از آنکه لباس قضاوت را پوشید
قاضی شد و درجایی نشست که ازآنِ ما نیست !
به دیده ها نباید اعتمادی کرد،
بنگر که دل چه میگوید وقتی کسی
غرق در آشوب بلند بلند می خندد
و دهان به احترامِ بغضی طولانی بسته می ماند
عمرِ آدم ابر و باده،
غم و غصه حتی یه ذرهش زیاده
گوش بده به ، حرفِ خیام
"سخت و آسون هرچی هست
میگذره ایام"
سلام به همه دوستان صبحتو ن بخیر وشادی
بگذار آدمها تا میتوانند سنگ باشند
مهم این است که تو از نـژاد چشمه ای
پس جاری باش
و اجازه نده سنگ ها مانع حرکت تو شوند
آنها را با نوازشهایت ذره ذره خرد کن
واز روی آنها با لبخند عبور کن
تنهایی را ترجیح بده به
تن هایی که...
روحشان با دیگریست
تنهایی تقدیر من نیست
ترجیح من است...!!
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ !!
ﮔﺎﻫﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ!!
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﺍﻡ!!
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ !!
ﮔﺎهی
در ﺗنهایی ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ !!
ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻝ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺭﺳیده
ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ :
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻨﻬﺎ
ﺩﺭﺱ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﻡ !!
ﺷﺎﯾﺪ"ﺳﺎﺩﻩ" ﺑﺎﺷﻢ !!
ﺍﻣﺎ "ﺻﺎﺩﻗﻢ"
ﻣــن "خودم" هستم.
کاش همه ی آدم ها عاشق بودند ...
آدمِ عاشق ، دلش به قدری از محبت ،
پُر است ...
که جایی برای کینه ندارد ...
آدمِ عاشق ، مهربان است ...
آدمِ عاشق برای همه در
جیبش به اندازه ی کافی ،
لبخند دارد ...
شاید اگر همه عاشق بودند ؛
جنگ ها تمام می شد !
دیگر دلیلی برای جنگیدن نمی ماند ...
دعا کنیم همه عاشق باشند!
صبح آمد و مرغ صبحگاهی
زد نغمه، بیاد عهد دیرین
چون چهرهٔ صبح، شادمان باش
تا چند ملول مینشینی
هم صحبت مرغ صبح خوان باش
تا چند نژندی و حزینی
مثل یه پروانه ی کوچیک میشینه روی انگشتت و مستت می کنه.می دونی که قرار نیست بمونه و به زودی پر می کشه و میره ! اما باز محوش میشی. نه می تونی داشته باشیش، نه می تونی دل نبندی به لذت نگاه کردنش.این کاریه که بعضی ها با ما می کنن، با حضور نامرئی، کوتاه، کشنده و خواستنی شون
.
دم به دم تنگ كنم دايرهی خلوت خويش
تا بدانجا كه دهم دلبهدل صحبت خويش
دوری و دوستی و حرف كم و رنجش كم
باچنين شيوه توانداشت نگه عزّت خويش!
زود رنجيدن اگر جرم منِ ساده دل است
جمع ياران ابدی باد و مرا عزلت خويش
«برایت آرزو میکنم که دوام بیاوری، در روزگاری که شغل اولِ انسانها، زخم زدن بر یکدیگر است.»
شهرام ایران منش
خواهش میکنم دوست گرامی. امیدوارم همیشه پاینده باشید
رضا