asenat
۱,۴۹۸ پست
۱ دنبال‌کننده
زن
۱۴۰۱/۰۷/۰۳

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
چقدر این متن دکتر الهی قمشه ای زیباست 👌🏻
روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند فضای منزلتان خالی از نقاشی های کودکانه خواهد شد؛ دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه،وجودنخواهد داشت.

روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند دیگر اثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت. در آن روز می توانید مدادی را بر روی میز براي يادداشت كردن پیدا کنید و شيرينی داخل یخچال باقی خواهد ماند.

روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند میتوانید برای خود غذاهای بخارپز به جای ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست کنید.
میتوانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنکه نگران دعوای فرزندانتان برای فوت کردن شمع ها باشید.
روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند زندگیتان متفاوت خواهد شد آنها آشیانه تان را ترک خواهند کرد و خانه تان آرام... ساکت... خالی و تنها خواهد شد.
در آن زمان است که به جای چشم انتظاری برای فرارسیدن «روزی» ؛ دیروزها را مرور خواهید کرد... یعنی در ان روزها ؛ دلتنگ امروزتان
بازنشر کرده است.
دکتر انوشه چقدر قشنگ میگه برای رسیدن به آرامش کافیه به خودت قول بدی:

-قول بده نزاری آدمی که لیاقت نداره ارامشتو بهم بریزه.
-قول بده اولویت زندگی خودت باشی؛اول به خودت کمک کنی بعد اگر تونستی به بقیه کمک کنی.
-قول بده بخاطر احترام به خودت از همه ی خاطراتی که بهت آسیب زدن بگذری.
-قول بده از این به بعد هرکسی هر چیزی گفت و هر کاری نتونه روت تاثیر منفی بزاره.
-قول بده از این به بعد بیشتر از توانت برای کسی تلاش نکنی؛خوبی زیاد تبدیل به وظیفه میشه

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بازنشر کرده است.
ما خانه بدوشیم و جهان خانه ما نیست
" در حلقه ما نیست هرآنکس که چو ما نیست"

ما زاده دردیم و ره عشق بپوییم "
در دیر خرابات به کس حکم بقا نیست"

ما رند و نظرباز و حریفیم به عالم"
جز دوست به کس، خون نظرباز روا نیست"

مجروح ز عشقیم و از آن شاد روانیم "
اندر مرض عشق بجز عشق دوا نیست"

همبستر ما بود زمانی غم عالم "
امروز بجز عشق، کسی در بر ما نیست "

رسوای جهانیم و بگوییم به فریاد "
عمرش به فنا بود هر آنکس که چو ما نیست"

جز راه نظر راه به مقصد نشناسیم "
در مذهب ما کفر بجز جور و جفا نیست"

ما سر به ادب بر سر سجاده گذاریم "
ازحلقه جداگشت کسی را که حیا نیست "

محصول نظر برطلب دوست گذاریم "
اندر سر ما جز طلب دوست هوا نیست "

ما رنگ غم از چهره مردم بزداییم "
خنداندن و هم خدمت بر خلق خطا نیست"

ما بنده عشقیم و مسلمان به خداییم"
تسلیم به اوییم و نگوییم چرا هست وچرا نیست"

مولانا
.
بازنشر کرده است.
در پس هر قضاوت شما
یک نفر میسوزد!
یک نفر میجوشد!
یک نفر میمیرد!
گاهی اوقات به حرفای خامت
قبل از گفتن، فرصت پخته شدن بده...
بازنشر کرده است.
به فرزندان خود یاد دهیم به رفتار دیگران "پاسخ" دهند نه "واکنش"

واکنش یعنی: زد تو هم بزن !
پاسخ یعنی: از عقل خود استفاده کن و بهترین روش را انتخاب کن
بازنشر کرده است.
‏باور کنید میشه
بدون فضولی کردن
و سرک کشیدن در
زندگی شخصی دیگران
هم باهاشون دوستی کرد
روی فضولی ها
و دخالتهای بی جاتون
اسم صمیمیت نذارید
بازنشر کرده است.
💎سنش را نپرسید،
او خودش را در اوج جوانی اش جا گذاشته،
جایی که دخترانگی هایش هنوز نفس می کشید...
جایی که هنوز به رسم ایثار و نجابت، "مادر" نشده بود...
آنجا که هنوز هم خودش را به خاطر داشت...

او فداکارترین موجود این جهان خاکیست...

باورکنید.... از روزی که مادر شد
دیگر خودش را زندگی نکرد...
او نمی داند چند بهار از دخترانگی اش گذشته...
او را همان دخترکی بدانید
که دارد.. برای عروسکش؛
مادری می کند!
بازنشر کرده است.
توی یک کوچه ای چهار خیاط بودند…همیشه با هم بحث میکردند..
یک روز، اولین خیاط یک تابلو بالای مغازه اش نصب کرد.
روی تابلو نوشته بود “بهترین خیاط شهر”.
دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت “بهترین خیاط کشور”.
سومین خیاط نوشت “بهترین خیاط دنیا“
چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یک خط معمولی نوشت:
“بهترین خیاط این کوچه”
✍🏻قرار نیست دنیایمان را بزرگ کنیم که در آن گم شویم در همان دنیایی که هستیم میشود آدم بزرگى باشیم.
بازنشر کرده است.
✨من راه رفتن را از یک سنگ آموختم
دویدن را از یک کرم خاکی
و پرواز را از یک درخت

✨بادها از رفتن به من چیزی نگفتند
زیرا آن قدر در حرکت بودند
که رفتن را نمیشناختند

✨پلنگان دویدن را یادم ندادند
زیرا آن قدر دویده بودند
که دویدن را از یاد برده بودند

✨پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند
زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند
که آن را به فراموشی سپرده بودند

✨اما سنگی که درد سکون را کشیده بود
رفتن را می شناخت

✨و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود
دویدن را می فهمید

✨و درختی که پاهایش در گل بود
از پرواز بسیار می دانست

✨آنها از حسرت به درد رسیده بودند
و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت

✨وقتی راه رفتن آموختی
دویدن بیاموز

✨و دویدن که آموختی
پرواز را . . .
بازنشر کرده است.
بیستون بود و تمنای دو دوست.
آزمون بود و تماشای دو عشق.

در زمانی که زعشق ،
ناله می‌زد " شیرین" ،
تیشه می‌زد "فرهاد"!

نه توان گفت به جانبازی فرهاد ، افسوس،
نه توان کرد ز بی جانی "شیرین" ، فریاد.

کار "شیرین" به جهان
عشق برانگیختن است!
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است.

رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین،
بی‌نهایت زیباست
آنکه آموخت به ما درس محبت می‌خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
به وصالش برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد یک نفسی

فريدون مشیری
بازنشر کرده است.
معرفت به ذاتِ آدماست.
نه پیشینه، نه جایگاه و نه نسبت!
معرفت،
یه چیزی شبیهِ یه مهره‌ی یاقوتی رنگه
که دور قلب بعضی‌هامون هست
پیوسته به یه نخِ نامرئی!
دورِ قلب ِ بعضی‌هامون نه!
بیخودی تو آدما دنبالِ توجیه نگردین!
معرفت به ذاتِ آدماست...
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺎ،" ﺩﻝ"ﺭﺍ ﺑﻪ " ﺩﻧﯿـــﺎ" ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ
ﺧﺎﻧـــﻪ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ، ﺭﻭﯼ" ﺗـــﺎﺭ ﻋﻨﮑـــﺒﻮﺗﯽ "ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ

ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺭﺍ، ﮐﻪ " ﺁﺩﻡ" ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯾﻢ
ﭼﻬــــﺮﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﯾﻨـــــﻪ، ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯿـــﻢ

ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ" ﺧﻮﺩﺧــﻮﺍﻫﯽ "، ﮔﺮﯾﺒﺎﻧﮕﯿﺮ ﺷﺪ
ﺑﯽ ﻣﺤـــﺎﺑﺎ، ﺳﻮﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ِ " ﺷـــﺮﺍﻓـــﺖ" ﺗﺎﺧﺘﯿﻢ

ﺣﺮﻣﺖ "ﺍﻧﺴـــﺎﻥ" ، ﺷﮑﺴـــﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻟﻬﺮﻩ
ﭘﯿﮑﺮ ﺑﯽ ﺟــــــﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ، ﺯﯾﺮ ﭘــــﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ

ﮔﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾـــﺶ،ﮐﻨﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺁﻥ
ﻧﻮﺣـــﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺗﺮﺣـــــﯿﻢ ﻭ ﻋــــﺰﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﯿﻢ

ﺩﯾﺮ ﻓﻬــــﻤﯿﺪﯾﻢ ﺑﺎ "ﺧــــﻮﺩ " ، ﻣﺎ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﭼﻪ ﺷﺪ
ﻣﺎ " ﺷـــــــﺮﺍﻓﺖ " ، " ﺁﺩﻣـــــﯿﺖ " ، ﻣﺎ " ﺧــــﺪﺍ " ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘیم
بازنشر کرده است.
حال ما با دود و الکل جا نمیاید رفیق.... 
زندگی کردن به عاشق ها نمیاید رفیق..
        
روحمان آبستن یک قرن تنها بودن است....         
طفل حسرت نوش ما دنیا نمیاید رفیق....  
       
دست هایت را خودت"ها"کن اگر یخ کرده اند...          
از لب معشوقه هامان "ها"نمیاید رفیق...    

هضم دلتنگی برای موج آسان نیست...          
آب دریا بی سبب بالا نمیاید رفیق...   

یا شبیه این جماعت باش یا تنها بمان...          
هیچکس سمت دل زیبا نمی آید رفیق. ..!
بازنشر کرده است.
شعری زیبا و قابل تأمل از شاعر معاصر مرحوم کـارو :

گفتم ‌ای پـیـر ِ جـهـان دیـده بگو
از چه تا گشته ، بدینسان کمرت ...
مادرت زاد ، به این صورت زشت
یا که ارثی است تو را از پدرت ..؟

ناله سر داد : که فرزند مپرس
سرگذشت ِ من افسانه‌ست ...
آسمان داند و دستم که چه سان
کمرم تا شد و اینگونه شکست ...

هر چه بد دیدم از این نظم خراب
همه از دیدۀ قـسـمـت دیدم ...
فقر و بدبختی خود در همه حال
با تـرازوی فـلـک سنجیدم ...

عـاقبت در خـم ِ یک عـمـر تـبـاه
واقـعـیـات ، بـه مـن لـج کـردند ...
تـا ره ِ چـاره بـجـویـم ز زمـیـن
کـمـرم را بـه زمـیـن کـج کـردند ...
بازنشر کرده است.
باور کنید چاره ی هـر درد ، خنده نیست
نیشی به قدر نیشِ عزیزان گزنده نیست

عمریست خنده از سرِ ِدرد است و زورکی
چیزی شبیه خنده زوری ، کُشنده نیست

تقصیر بِرکـه است که هِی مـوج می زند
آری ! وگرنه ماه که زشت و زننده نیست

وقتی پُراست روۍزمین از کلوخ و سنگ
دنیا پنـاهِ غـربتِ ، بـالِ پـرنـده نیست

این عادت است می برد او را  وگرنه رود
از روی شوق، جانبِ دریـا رونده نیست

یک عمـر خنـده کردم و دردی دوا نشد
باور کنید چاره ی هر درد، خنده نیست

فرهاد شریفی