گندالف: و اميدوارم هيچوقت هم استفاده نکنی!
امّا اگه مجبور شدی ازش استفاده کنی، اينو يادت باشه: "شجاعت واقعی این نیست که جان یکی رو بگیری، بلکه وقتیه که از یکی چشم پوشی کنی..."
از حاتم پرسیدند: بخشندهتر از خود دیدهای؟
گفت:آری! مردی که داراییاش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد.
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.
گفتند: پس تو بخشندهتری.
گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم
برای هر رنجی مرزی وجود دارد که رنج را تنها تا بدانجا راه است.
پس از آن یا پایان فرا میرسد و یا رنج دگرگون میشود و رنگ زندگی به خود میگیرد.
این دگرگونی هرچند میتواند دردآور باشد، اما در این حال، رنج به منزلهی امید و زندگیست...
تمام مدت عمر با افرادی سر و کار داشتهام که میل سیری ناپذیری برای یک خواستهی جدید داشتهاند. یک قطعه زمینِ دیگر، یک ملک دیگر، یک ماشین مدل بالا، یک وسیلهی جدید.
انگار همه چیز را میخواهند ببلعند؛ اما وقتی با این آدمها حرف میزنید و میخواهند درمورد احساساتشان بگویند، میدانی چه میگویند؟ آنها با داشتن اینهمه رفاه و امکانات هنوز به دنبال محبت هستند.
چنان تشنهی محبت بودهاند که به اشتباه چیزهای دیگری را جایگزین آن کردهاند. آنها به شدت رو به مادیات آوردهاند و چشم دارند که معنویات به دنبال آنها بدود. هیچگاه نمیتوان مادیات را جایگزین مهر و محبت و عشق کرد.
امیرطاها...
بعضی از آدم ها ابدی اند...
ماندگارند...
خواستنی اند...
آرامش روح و دلخوشی زندگی اند...
جنس نگاه و عطر نفس هایشان فرق میکند
کلام و گفتارشان جور دیگریست...
آدم های ابدی
دور و نزدیک بودنشان
آشنا و غریب بودنشان
حتی مجازی یا حقیقی بودنشان فرقی ندارد.
مهم نیست سال و ماهی در کنارت باشند
یا ساعت و ثانیه ای....
این آدم ها
بودنشان حتی به کوتاهی نگاهی هم که باشد
یاد و خاطرشان را چنان در دل حک میکنند
که تا آخرین تپش خیالشان می شود
دل خوشی تمام روزگار ♥️
میگویم دوستت دارم،
طوری نگاهم کن
گویی خدا…
بنده ای را وقتِ عبادت می نگرد!
همان قدر عاشقانه،
همان قدر مهربان،
لبخند بزن و بگذار تماشایت کنم
چون عاشقی که…
وقتِ باران به آسمان چشم دوخته
همان قدر با لذت
همان قدر پُر آرزو
دستم را بگیر و بگو دوستم داری،
طوری که خدا در آینه بِنگرد و به خویش بگوید
“دو نفر” آفریدنِ این ها از ابتدا اشتباه بود!
بگو چگونه بميرمت
که اينگونه در من نفس میکشی...
بگو چگونه
وابستهی بودنت نباشم
که اينگونه زندگیام را
با من قدم میزنی
و خندهات را بيخ گوشم جا میگذاری...
بگو چگونه
در تو حبس نباشم
که اينگونه در من جاری هستی...
تو بگو چگونه ترسِ از دست دادنت را
نداشته باشم
که اينگونه
با تو حالم خوب است...❥♥️❥