★彡 تܭــ ܢܚـتارܘ 彡★

گرون باش خودت رو تحمیل نکن بذار انتخابت کنن تا جرات نکنند بهت بی احتر.. بیشتر

★彡 تܭــ ܢܚـتارܘ 彡★
۲,۳۶۰ پست
۱۸۷ دنبال‌کننده
۱۱,۵۷۹ امتیاز
زن، مجرد
۱۳۷۳/۱۲/۲۳
مهربون
ليسانس
ايران، اصفهان

تصاویر اخیر

و ۵ کاربر دیگر بازنشر کرده‌اند.
لینک
چالش ناشناس
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
یکی‌ از قشنگ‌ترین
عبارت‌های قرآن جایی هست
که خدا میگه:
«وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّکَ بِأَعْيُنِنَا»
و در برابر حکم پروردگارت شکیبایی کن
که تو تحت نظر و مراقبت ما هستی.🌿♥️
بازنشر کرده است.
 ‌‌بگو چگونه بميرمت
كه اينگونه در من
نفس می كشی...
بگو چگونه وابسته ی بودنت
نباشم
كه اينگونه
زندگی ام را
با من قدم می زنی
و خنده ات را بيخ گوشم
جا می گذاری...
بگو چگونه در تو حبس نباشم
كه اينگونه در من
جاری هستی...
تو بگو چگونه ترسِ از دست دادنت را
نداشته باشم
كه اينگونه
با تو حالم خوب است...

✍🏻

✿⃟
بازنشر کرده است.
جاذبه های تو تمام نمی شود
من اما
تمام می شوم در آغوشت
و باز به دنیا می آیم
به‌خاطر دوباره دیدنت

با همین تولد مکرر
می بوسم و
نگاه می کنم و
می چرخم...
چند بار دیگر
زمین دور خورشید بچرخد
و من خیال کنم
هنوز نچرخیده ام؟

بازنشر کرده است.
چه جمالِ جان فزایی که میانِ جان مایی
تو به جان چه می‌نَمایی تو چنین شِکَر چرایی؟

بازنشر کرده است.
ز من جدا شده یی همچو بوی گل از گل
منی که داده ام از دست، اختیار ترا

شدی شراب و شدم مست بوسهٔ تو شبی
کنون چه چاره کنم محنت خمار ترا؟

          
بازنشر کرده است.
شب مهتاب کنار تو غزل خوان بشوم؟
در شب عشق به آغوشِ تو مهمان بشوم؟

میل داری به تمنات بِبُرّم سر شعر؟!
جای هر واژه به قربان تو قربان بشوم..!

از لبت عشق بِرانی و لبم مست شود...
بیخود از خویش چونان پیکر بی جان بشوم..؟!

از غزل یاد تو برخاست بگو میل تو هست؟!
یا به جای غزلم وارد عرفان بشوم؟!!!!

دوست داری که تو را خیس کنم بوسه کنان؟
هوس بوسه بگو هست که باران بشوم؟؟؟

بر لب شعر به جز ذکر تو بیتی ننشست...!
دوست دارم به هوایت که پریشان بشوم
بازنشر کرده است.
یادت به خیر،
تو که فراموش نمیشوی!
با توام...مسبب شعر!
خالق رنگین کمان!
دلیل باران!
همزاد نسیم!
یادت به خیر تلخ ترین شیرینی دنیا!
فراموش نمیشوی
لبخند پس از بوسه!
آرامش میان آغوش! مستی شراب!
تویی که فراموش نمیشوی
تویی که از یاد نمی روی
تویی که شک ندارم
اگر هیچ نبودی

عشق اما بودی!...



‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مشاهده ۹ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
 ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‍ ‌‌
از مرغان مهاجر
نشانی‌ام را پرسیدے..!
قرارمان این بهار....
خیابان خاطرہ....
ڪوچہ اردیبهشت....
پاے شڪوفہ‌هاے ڪَیلاس....
ڪہ سالها پیش ریشہ دواندے
درون نفس‌هایم،
مطمئنم نمی‌دانی،بوتہ شـ؏ـرهایم
در باغچہ ‌داشتنت
ڪَل می‌دهد هر روز
و بہ بار می‌نشیند ڪَلهاے پیراهنم،

    " آرے سالهاست..!
        با نفس‌هاے تو زندہ‌ام...♥️"

بازنشر کرده است.
☆彡彡 حسیـن مدیر سرای شادی..
سلام حسین عزیز خوشحالم که دوباره میبینمت
خوش برگشتی دوست جان
بازنشر کرده است.
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی‌ارزد

به کوی می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند
زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد

رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی‌ارزد

شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد

چه آسان می‌نمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گیری غم لشکر نمی‌ارزد

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی‌ارزد

             
بازنشر کرده است.
یک نظر دیدیم دیدارت وزان عمری گذشت

دیده ها برهم نمی آید ز حیرانی هنوز

بازنشر کرده است.
چه ساغرها تهی کردیم بر یادت: که یک ذره

نه ساکن گشت سوز دل، نه کمتر شد خمار ما

بازنشر کرده است.
روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم

آفتاب گفت: چگونه؟
باد گفت آن پیرمرد را میبینی که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می اورم.
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدید تر میشد پیرمرد کت را محکم تر به خود می پیچید...
سرانجام باد تسلیم شد.
آفتاب از پس ابر بیرون امد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش را پاک کرد و کتش را از تن دراورد.
در ان هنگام آفتاب به باد گفت...

دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است.
بازنشر کرده است.
این نوشته شمس تبریزی
قشنگ ترین چیزی بود که امروز خوندم:

ما باور کرده ایم که خداوند ما را از بالا می بیند،اما درواقع او از درون می نگرد ❤️
بازنشر کرده است.
_______________________
(بین کلمات زیبای قرآن دنبال نور و امیدی؟ این هشتگ برای توئه)

قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ
وَلَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا(جن۲۲)

بگو: هرگز احدی مرا در برابر خدا
حمایت نمیکند و جز او هیچ پناهگاهی
سراغ ندارم.

ولی من هروقت بریدم و خسته شدم
و فکر کردم که دیگه نمیتونم ادامه بدم
همین یه جمله‌اش منو نگه داشت که:
تو در پناه خدایی و خدا هرگز دیر نمیکنه🌸🌿