بارها و بارها زندگی به انتها رسید!
بارها و بارها آدمی دلشکسته شد
به تعدادی که نتوان شمرد شب شد!
بارها و بارها زمین از ظلم به تنگ آمد
و آدمیزاد بارها گریست که این آخر ِ ماجراست!؟
اما همیشه آغازی پیوسته به پایان بود،
آرامشی بعد از دلشکستگی،
همیشه آفتاب از قلب ِ شب لبخند زد،
زمین ، خویش را از ظلم تکاند
و آدمیزاد به غم ِخسته ی خویش خندید...
و تاریخ، داستان ِ آغاز ِ پایان ها و پایان ِ آغازهاست...
در این میان این همه هیاهو
به قلب خویش که تکیه کنی
هر آنچه هست خیر است...
_معصومه صابر💖🌿
دلم نمیڪشد از ڪوی او بجای دگر
سرم نمیطلبد سایهی همای دگر
هوای آن چمنم بس موافق افتادست
ڪجا روم ڪه نمیسازدم هوای دگر
به خاڪ پای تو چشم امیدها دارم
مباد قسمت این دیده توتیای دگر
در زندگی روزمره همگی در حال دویدن هستیم و این به عادت تبدیل شده است. همواره میدویم چون در جستوجوی آرامش، موفقیت، و عشق هستیم. اما در تکتک گامهای ما، در این دویدنها، یک معنا نهفته است و آن دور شدن ما از زندگی در لحظۀ حال است. از این غافل هستیم که تمام این موارد تنها با زندگی در لحظۀ حال قابل دسترسی است.
هنگامی که یک گام بر میداریم، اگر بدانیم چگونه با ذهن آگاهی این کار را بکنیم، در همان لحظه که پاهایمان زمین را لمس میکنند آرامش را تجربه خواهیم کرد. جای افسوس دارد اگر روز را به شب برسانید بیآنکه از گام برداشتن بر روی زمین لذت برده باشید.
✍#تیچ_نات_هان