★彡 تܭــ ܢܚـتارܘ 彡★

گرون باش خودت رو تحمیل نکن بذار انتخابت کنن تا جرات نکنند بهت بی احتر.. بیشتر

★彡 تܭــ ܢܚـتارܘ 彡★
۲,۳۶۰ پست
۱۸۷ دنبال‌کننده
۱۱,۵۷۹ امتیاز
زن، مجرد
۱۳۷۳/۱۲/۲۳
مهربون
ليسانس
ايران، اصفهان

تصاویر اخیر

و ۵ کاربر دیگر بازنشر کرده‌اند.
لینک
چالش ناشناس
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
بگذار زندگی راه خودش را برود
بگذار خیال کند که ما هنوز
برای گردش یک سال دیگر ،
یک روز دیگر ،
یک بوسه‌ی دیگر ،
به او وفادار خواهیم ماند ..
بگذار نداند که ما در پریشانی پرسش‌هایمان
بارها با مرگ خوابیده‌ام ..
ما برای زندگی ،
نه به هوا نیازمندیم
نه به عشق ،
نه به آزادی
ما برای ادامه ،
تنها
به دروغی محتاجیم که فریب‌مان بدهد
و آن‌قدر بزرگ باشد که دهان هر سوالی را ببندد ...

اگر به خودتان آمدید و دیدید در زندگی برای چیزی تلاش نمی‌کنید یا هدفی ندارید، پس تعجبی هم ندارد که حس کنید این زندگی شماست که بر شما تسلط دارد، نه برعکس.

اصلاً برای من مهم نیست که مدیرعامل پانصد شرکت باشید یا مادر خانه دار؛ باید هدف داشته باشید! این هدف ممکن است شخصی باشد، مثل این که تصمیم گرفته‌اید به تناسب اندام خود توجه کنید یا پس انداز کنید یاصاحب خانه شوید یا کسب وکاری راه بیندازید یا زندگی مشترک تان را از پرتگاه نجات دهید. هرچه! فقط این را بدانید که باید هدفی داشته باشید و اگر تا به حال موفق نشده‌اید روی هدفی تمرکز کنید، می‌توانید این عادت را کسب کنید. می‌توانید تبدیل به شخصی شوید که تمام آن چیزهایی است که خودش می‌خواسته!

✍🏽
📕
مشاهده ۸ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
بارها و بارها زندگی به انتها رسید!
بارها و بارها آدمی دلشکسته شد
به تعدادی که نتوان شمرد شب شد!
بارها و بارها زمین از ظلم به تنگ آمد
و آدمیزاد بارها گریست که این آخر ِ ماجراست!؟
اما همیشه آغازی پیوسته به پایان بود،
آرامشی بعد از دلشکستگی،
همیشه آفتاب از قلب ِ شب لبخند زد،
زمین ، خویش را از ظلم تکاند
و آدمیزاد به غم ِخسته ی خویش خندید...
و تاریخ، داستان ِ آغاز ِ پایان ها و پایان ِ آغازهاست...
در این میان این همه هیاهو
به قلب خویش که تکیه کنی
هر آنچه هست خیر است...

_معصومه صابر💖🌿
بازنشر کرده است.
ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد

دریای فلک دیدم و بس گوهر انجم
یاد از توام ای گوهر نایاب برآمد

از سرکوی تو گیرم که روم جای دگر
کو دلی تا بسپارم به دلآرای دگر

عاقبت از سرِ کوی تو برون باید رفت
گیرم امروزِ دگر ماندم وفردایِ دگر

مگر آزاد کنی ورنه چومن بنده ی پیر
گر فروشی نستاند زتو مولایِ دگر

بهرِ مجنونِ تو این کوه وبیابان تنگ است
بهرِ ما کوهِ دگر باید وصحرای دگر...

ما گداییِ در دوست به شاهی ندهیم
زانکه این جایِ دگر دارد وآن جای دگر

در فراسوی مرزهای تنت
تو را دوست می‌دارم
آینه‌ها و شب پره‌های
مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان گشاده پل
پرنده‌ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پرده‌ای که می‌زنی مکرر کن
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست می‌دارم
در آن دوردست بعید
که رسالت اندام‌ها پایان می‌پذیرد
در فراسوهای عشق 
تو را دوست می‌دارم
با من وعده دیداری بده...

می‌خواهم
نامِ تو را،
با ستاره‌ها،
با خون
درآمیزم.
می‌خواهم
در درونِ تو بمانم،
نه در کنار تو،
محو شوم در تو،
مثلِ قطره‌های خیس باران در شب،

❣️
افتد که شبی از کف تو جام ستانیم؟
چون مست شویم از لب تو کام ستانیم؟

چون بوسه دهد لعلِ لب تو به لبِ جام
ما بوسهٔ لعلت ز لبِ جام ستانیم

گویند که هرگز نشود بوسه به پیغام
ما بوسه بدین‌گونه به پیغام ستانیم



‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

دلم نمی‌ڪشد از ڪوی او بجای دگر
سرم نمی‌طلبد سایه‌ی همای دگر

هوای آن چمنم بس موافق افتادست
ڪجا روم ڪه نمی‌سازدم هوای دگر

به خاڪ پای تو چشم امیدها دارم
مباد قسمت این دیده توتیای دگر
‏بیشتر آدم‌ها در نوعی بی‌خبری
همیشگی زندگی می‌کنند
آن‌ها همیشه امیدوارند
که چیزی اتفاق بیفتد
و زندگیشان را دگرگون کند
حادثه‌ای، برخوردهای اتفاقی
بلیط بَرنده بخت آزمایی،
تغییر سیاست و حکومت
آن‌ها هرگز نمیدانند که همه‌چیز
از خودشان آغاز می‌شود •••

اگر در جهان راهی یافت می‌شد که آبِ رفته را به جوی بازگرداند، ارزش داشت که به خطاهای گذشته خود بیندیشیم؛ ولی به‌راستی گذشته را باید از آنِ گذشتگان دانست؛ گذشته از آن گذشتگان است و آینده از آنِ توست.
مادام که از آنِ توست، نگهش دار و افکارت را، نه روی آزاری که در گذشته رسانده‌ای، بلکه روی کمکی که اکنون می‌توانی انجام دهی، متمرکز کن!

📕
✍🏽
در زندگی روزمره همگی در حال دویدن هستیم و این به عادت تبدیل شده است. همواره می‌دویم چون در جست‌وجوی آرامش، موفقیت، و عشق هستیم. اما در تک‌تک گام‌های ما، در این دویدن‌ها، یک معنا نهفته است و آن دور شدن ما از زندگی در لحظۀ حال است. از این غافل هستیم که تمام این موارد تنها با زندگی در لحظۀ حال قابل‌ دسترسی است.

هنگامی که یک گام بر می‌داریم، اگر بدانیم چگونه با ذهن‌ آگاهی این کار را بکنیم، در همان لحظه که پاهایمان زمین را لمس می‌کنند آرامش را تجربه خواهیم کرد. جای افسوس دارد اگر روز را به شب برسانید بی‌آنکه از گام‌ برداشتن بر روی زمین لذت برده باشید.

✍#تیچ_نات_هان
بازنشر کرده است.
چه شب است یا رب امشب که ستاره‌ای برآمد

که دگر نه عشق خورشید و نه مهر ماه دارم

بیم است که سودایت دیوانه کند ما را
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را

بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری
ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را

در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد
زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را

زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم
مشاطه به جای مو در شانه کند ما را

من می زده دوشم شاید که خیال تو
امروز به یک ساغر مستانه کند ما را

چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو
بر آتش روی تو پروانه کند ما را



━═━⊰✹♡✹⊱━═━