| shahin |
| کاربر VIP |
| ۴,۴۷۸ پست |
| ۳۳۶ دنبالکننده |
| مرد |
| فوق ليسانس |
| ايران |
| قد ۱۷۴، وزن ۷۰ |
وقتی گریبانِ عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازَل می آفرید...!
وقتی زمین نازِ تو را در آسِمانها می کشید...!
وقتی عطش طعمِ تو را با اشکهایم می چشید
"من عاشقِ چشمت شدم" نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی...!
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود...
آن دَم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود...
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد...!
آدم زمینیتر شد و عالَم به آدم سِجده کرد
نگذارید زنانِ زیبا
ترانه های غمگین بخوانند!
این سه درد
وقتی کنار هم می ایستند
بیشتر می شوند
زن، زیبایی و ترانه...
آوازِ ترانه های غم انگیز را
بگذارید زنان زیبا بخوانند
این سه درد
وقتی کنار هم می ایستند
کامل می شوند
زن، زیبایی و ترانه...
ای رویایی که تمام عمر آدمی را در بر گرفته ای!
نکند اندوه
آن روی دیگر شادمانی ست؟
🌷ســلام مهربان دوستم
🌼صبح سه شنبه تون
🌷پر از خبرای خوب
🌼الهی حال دلتون
🌷مثل آفتاب روشن
🌼مثل نسیم پر از آرامش
🌷مثل قاصدک شادمان
🌼و مثل باران باطراوت باشه
خداوندا!
سوزنبانان و زندانبانان و نگهبانان را
بانیان ملاقات و بوسه قرار بده
و به مرزبانان
آوازی مشترک عطا بفرما
آفریدگارا!
کلمه را رفتاری نو بیاموز
نسل آهو را با چاقو
مرد را با درد
و زن را با تن
از قافیهها ریشهکن بگردان و
بر عمر کلمات هم خانواده بیافزا
الهی!
هیچ دری را به حال خود وا مگذار
و آبروی هیچ پرده ای را به دست باد مسپار
وگرنه پنچره ها دق می کنند
از داغ دختری که هر شب
در بستر یک دریا می خوابد.
چراغ ها را خاموش کردم .
زنگ زدم و یک راست رفتم سر اصل مطلب و با صدای بلند گفتم دوستت دارم .
بعد قطع کردم و چراغ ها را روشن کردم .
چای دم کردم و به اینکه در تاریکی چقدر راحت می شود اعتراف کرد ، فکر کردم ...
چراغ ها را خاموش کن و به من زنگ بزن .
ما آدما دو تا سبد با خودمون داریم.
یکی جلومون آویزونه، یکی رو پشتمون آویزون کردیم.
نکات مثبت و خوبی هامون رو میندازیم تو سبد جلویی،
عیب هامون رو تو سبد پشتی.
وقتی توی مسیر زندگی داریم راه میریم،
فقط دوچیز رو میبینیم:
خوبیهای خودمون و عیبهای نفر جلویی.
روزهای نبودنت را طوری میگذرانم،
که حتی زمان به عبور خودش شک کند.
مثل مسافری که از پنجره ی قطار ِ در حال حرکت،
قطاری که ایستاده را میبیند.
تنها نگرانم این لحظه ی متوقف،
در حقیقت ِ تو سالها طول بکشد.
با چشمهایی ضعیف و قلبی ضعیف تر برگردی،
گمان کنی من جوان مانده ام.
برای تکاندن ِ خاک، بر شانه ام بزنی
و فرو ریختنم تو را بترساند.
بوسه نه... خندهی گرم ازدهنت کافی بود
این همه عطر چرا؟ پیرهنت کافی بود
دانه و دام چرا مرغک پرسوخته را؟
قفس زلف شکن در شکنت کافی بود
میشد این باغ خزاندیده بهاری باشد
یک گل صورتی دشت تنت کافی بود
لطف کردی به خدا در غزلم آمده ای
از همان دور مژه همزدنت کافی بود
قافیه ریخت به هم، خلوت من خوشبو شد
گل چرا ماه؟... درِ ادکلنت کافی بود
ღمهدیارღ
امروز، عقربهٔ حال و احوالمون رو
روی خنده های از ته دل
کوک کنیم! 🌤 😁
لایک به پستهای زیبای شما
ارادتمند شما
مهدیار
1403/02/09
shahin
بزرگواری
مرسی