رضا صحرانشین(مدیر سرای شادی)
۲۰,۲۴۹ پست
۶۶۹ دنبال‌کننده
۳۴,۱۹۶ امتیاز
مرد، متاهل
۱۳۵۸/۰۴/۲۳
ليسانس
دین اسلام
ايران، تهران
زندگی با خانواده
سربازی معاف
گرایش سیاسی ندارم

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
ویران تر از این؟

باران ببارد و

دستان کسی کم باشد...
بازنشر کرده است.
خانم ؟
شما در آستینتان باران دارید ؟
در صدایتان چه ؟
هرچه فکر میکنم
شما خودتان هوای دونفره اید ...
"آبا عابدین"
بازنشر کرده است.
بیا امتحان کنیم

"برگرد"

شاید پاییز

از میان فصل ها برود!!!!!!
بازنشر کرده است.
نبودنت را
از شب ساخته اند
حضور مطلق
غیبت مطلق
بازنشر کرده است.
بگو کجا رفته ‌ا ــــــــــــــے
که بعد اَز تــــــو
دیگر هیچ پیامبـــری
اَز بیعت سِـتـاره با نور سخن نگفت ...
بازنشر کرده است.
عصرها به طور جداگانه ای دلتنگت میشوم ،
دلم میخواهد کنارت بنشینم
در فنجان چایت چند قطره لیمو ترش تازه بچکانم
و هر هنر زنانه ی دیگری که دارم
را برای دم کردن یک فنجان چای عصرانه به کار بگیرم
تا تو عاشقانه تر نگاهم کنی ،
دقیقا وقتی فنجان را به لبت میچسبانی دیوانه میشوم ...
میشود کمی آرام تر به جنون بکشانی ام...

"سحر رستگار"
بازنشر کرده است.
عشق

شرح چشم های تو ست

از طلوع گل

تا غروب پروانه
بازنشر کرده است.
تو که یادت نمیاید

اما من خوب یادم هست

قرار بود عاشقانه ترین صدای ساختمان از واحد ما بیاید،

وقتی تو فنجان قهوه ام را هم میزنی...

"سحر رستگار "
بازنشر کرده است.
این آخر شب ها

با توچه نسبتی دارند؟

که مرا بی قرار تر از

هر شبم میکند...
بازنشر کرده است.
نیستی

و حالم به آهویی می ماند

که جنگل از آن

فرار کرده باشد...
بازنشر کرده است.
موهایت را ببند...

این فصل

به بادهایش معروف است

دل من

به هوایی شدن ...
بازنشر کرده است.
دست‌های تو

سبزینگیِ جنگل‌ شمال

گیسوان من

سیاه گردبادی از جنوب

در تمنایِ وزیدن و گریختن

در تمنایِ گریختن و وزیدن

و آسمان

گواه ستارگان ,

دل‌ باختگانی بی‌ ریشه در خاک

و آفتاب

گواهِ ما

که محال نیست جاودانگی در آغوش عشق

"نیکى فیروزکوهی"
بازنشر کرده است.
مثل یک صندلی بی‌ رمق،

در خانه‌ای متروک،

ته محله‌ای دور افتاده ام !

با هر صدای آشنا پشتِ پنجره ها،

روی آن پایه‌ای خم می‌‌شوم

که از نبودنت شکسته است...

" نیکی‌ فیروزکوهی"
بازنشر کرده است.
این بهارها می آیندُ
این بهارها می روند
موعد تحویل دل من امّا
صدای پای توست که می ماند
و من دلم
در کوچه های اتنظار تو جاری ست
تا هنوز !
بازنشر کرده است.
این شمع ها
دلم را روشن نمی کند
کجاست
آبُ آفتاب چشم هایت ؟!
کو بوی سیبُ
جوانۀ ریحان دست هایت ؟!
بهار من فصل اتّفاق توست
از پشت دلتنگی یاس ها
همیشه
صدای پای تو می آید !