شب
عرق می کند در بستر ما
نمی توانم انگشتانم را
از انگشتانت جدا کنم
این بیست اشک دست هامان
نمی توانم جدا کنم
امواج تن هامان را
از آب ساکت
دوستت دارم
همیشه تر از
کاج های سبز جهان
با سرود نفس هایت
یک مزرعه مریم و...
یک باغ ترانه می شوم
تمام راه ها را
پاهایم به دنبالت گریسته اند
انگار که دنیا بی تو
جائی برای رسیدن ندارد
و من بی تو
با روحی ناقص
و عمری لم یزرع
خواهم مرد
یادت که می کنم
مثل باران
از همه سو می آئی
اشک هایم خسته اند
و دیگر نمی دانم
برای دلم
چگونه سوگواری کنم
وقتی چون شعله ای خاموش
مرا در لرزش هایم
جا می گذارد
تو را
با چشم هائی در نظر می آورم
که برایت
همیشه یک اشک
ناگریسته دارند
با طعم آفتابُ
ماهِ میانِ پنجره
میز خالیِ شب
ما
رؤیاها راگرسنگی می دهیم
و آنها
ما را
هر روز
اولین روزِ دوست داشتنِ من با تو ست
من از تو
پر از جوانه ام
کنارت دراز می کشم
اکنونِ من در حالایِ تو
و در لب هامان
تمام بوسه هائی
که بود
هست
و خواهد بود
پوست تو
سایهٔ مشبک یک درخت
و نوازش من
نسیمی ست میان برگ های تو
این رؤیاهای همیشه سبز
تو زیباتر از آنی
که چشمم
از دیدنت سیر شود
شعر هایم
پانویس چشم های تو ست
واژه هائی از جنس آب
که دریاها را
به زنجیر کشیده اند
شعرهایم
گل های چیده ای ست
از مزارع رؤیا
که قسم می خورم
بوی تو را می دهند
جوری که گوئی
پیش از تو هرگز
رایحه ای
مرسوم نبوده است