زمان یا همه چیز را ثابت میکند یا یک چیزهائی را حل می کند
زمان کمک می کند به رنجهایت عادت کنی،
زمان کمک می کند صبور باشی
زمان ثابت میکند که برای چه کسانی ارزش واقعی داشته ای و چه کسانی ماندند با تو,اگر چه بارها رنجاندی و رنجاندند...
در این عصر یخبندان و زمانه ی مصلحت ها و منفعت ها و کسالت ها و بی حوصلگی ها ، اگر کسی در کنارت ماند ، فرشته ای ست که از سوی خداوند برای آرامشت آمده است.
اگر بود ، اگر داشتید ، روی چشمانتان نگهش دارید.
روزگار روزگارِ رفتن است و نماندن...!! ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﺯ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﻢ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ..
ﺩﻭﺳﺘﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﺪ
ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮ ..
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ..
ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻧﯿﺎﺯﻣﻮﺩﻩ ﺍﯼ
ﻋﺎﺷﻘﺶ ﻧﺸﻮﯼ ..
ﻣﻼﮎ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻗﺪ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻌﯿﺎﺭ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻭﻗﭽﻪ ﺩﻟﺶ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ..
ﻭ ﻛﻼﻡ ﺁﺧﺮ
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺗﻤﻠﮏ ﺗﻮ ﺑﺮ ﮐﺴﯽ ﯾﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻣﺜﻞ ﺑﻮﯾﯿﺪﻥ ﯾﮏ ﺳﯿﺐ ﺍﺳﺖ،
ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮔﺎﺯﯼ ﺑﺰﻧﯽ...
مثل یک گوی
در انتظار ضربهی چوگان
از دیدن تو میترسم
میترسم
از پروازی
که مرا از تو دور میکند
تا در زمین دیگری بنشاند
نگاه کن
این خیابان خلوت
پُر است
از آدمهایی که رفتهاند
و من
که خیابانی خلوتم
نمیدانم
از پیری پُر شدهام
یا از جوانی خالی
دلم به وسعت دریا...ولی چه چاره اگر باز
غمی سماجت یک رودخانه داشته باشد؟
غمی شرور و دلی مضطرب، چگونه عقابی
کنار فاخته ای آشیانه داشته باشد؟
ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺗﺮﺳﻮ ﺑﻮﺩ! ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ "ﺟﺮﺃﺕ" ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ! ﯾﮏ ﻧﻔﺮ! ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﺴﺒﺐ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺑﻮﺩ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ... ﻭﺍﺭﺩ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ... ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! ﻣﺼﺪﻭﻡ ﺑﻮﺩ! ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﻭﺭﺯﺷﮑﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺁﺳﯿﺐ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻭﺭﺯﺷﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﻣﺜﻞ ﻗﺒﻞ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮﺩ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ! ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯾﺶ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ! "ﻋﺸﻘﺶ" ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﮔﻨﺎﻫﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ! ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺗﺎ ﺩﻡِ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﺏ ﻓﻮﺑﯿﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ. ﺑﻪ "ﻓﻮﺑﯿﺎﯼِ ﻋﺸﻖ" ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ! ﺍﻭ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺑﻮﺩ. ﻭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻥِ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﻡ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ "ﻃﺒﯿﺐِ ﺩﻟﺴﻮﺯ" ﺑﻮﺩﻡ!
من راوی داستان بی قهرمانم
سالهاست كه اينجا همه نقش دوم اند
درام ما هم افت و خيز ندارد
بی هيچ موج و تلاطمی سير می كنيم
شخصيت اول قصه ی من بدل هم ندارد
اگر هم داشته باشد ، بدل كه قهرمان نمی شود
می شود؟؟
اينجا منم و انبوهی از سياهی لشكر
هنوز هم در خلق قهرمان ناتوانم
و این منم که طبق معمول از دو مرد دل کندم
مردی که تنهایم گذاشت و مردی که تنهایش گذاشتم
هر دوی آنها تویی..
مردی که مرا کُشت و مردی که من او را کُشتم
هر دوی آنها تویی...
مردی که دوستش داشتم و مردی که از او متنفر شدم
هر دوی آنها تویی....
بهشت
بزرگترین فریب
برای جهنم کردن دنیاست...
می خواهم از تو دور شوم
با من همراهی می کنی؟
فاصله ها
هرگز مانعی برای دوست داشتن برای عشق نیستند درست
امّا اگر من اینجا گریه کنم
آیا در دوردست ها گونه های تو خیس خواهند شد
محسن
لایک 👍
Nastaran
لایک 👍
🙏🙏🙏