’’سخت شکوهمند اما هولناک است که باید یکدیگر را وقت مخاطره و تردید هم دوست بداریم، در قعر دنیایی که فرو میپاشد و در تاریخی که زندگی انسان پشیزی نمیارزد. همین که چهرهات از ذهنم پاک میشود آرامشم را از دست میدهم.
اگر نیایی طاقت خواهم آورد؛
اما چه طاقتی؟ در بَطنِ اندوه،
در برهوتِ دل...‘‘
درحقیقت ما جهان رو با استعارهها درک میکنیم (هراسم و تعریفی که به وقایع میدیم، یک استعارهاست) و این استعارهها، همون فرهنگی هستن که داره کل فهم ما از جهان هستی و در نتیجه رفتارهای ما در اون رو شکل میده.
فقط اونجاش که میخونه...
ما وارثان دردهای بی شماریم ما گریه های چشم های انتظاریم
ما سرزمینی دور و تنها در غباریم ما چیزی به غیر از غم به غیر از هم نداریم
ما حسرت یک خنده ی دنباله داریم ما خسته از این روزهای بی قراریم
عجیبه که انسان چطور دووم میآره، چطور زنده میمونه، از پس هر چیزی بر میآد و یک روزی بالاخره از دور به عنوان خاطره از اون اتفاقات یاد میکنه. عجیبه که انسان چطور "میتونه".
بعضی روزها خوب زندگی میکنی
و حس نمیکنی
که تمام مدت، در تمام زندگیت
منتظر همین لحظه بودی؛ منتظر همین زندگی.
بعضی روزها اما گذر زندگی رو تماشا میکنی
از گوشهای تاریک و سرد
به تمام لحظههایی که میشد برای تو باشن
فکر میکنی
و حسرت میخوری که چرا درست زندگی نکردی، چرا این لحظه زندگیت رو زندگی نکردی
طوری که انگار
این زمان، این زندگی، هرگز مال تو و متعلق به تو نبوده.
«هرگز وجود حاضر و غایب شنیدهای»
روحم پریده است و خودم در ادارهام
روحم پریدهاست و خودم در دل قفس
دنبال آشیانه برای اجارهام
باید به جای اینکه «کیام؟» یا «چگونهام؟»
در فرمها فقط بنویسم «چه کارهام»...
Nastaran
چ عسک قشنگی
نگاهت قشنگه عشقم
دُژَم-
انتخابات قشنگه