شهروز حافظی
۲,۱۲۰ پست
۱۳۷ دنبال‌کننده
۴,۱۰۱ امتیاز
مرد، طلاق گرفته
۱۳۵۷/۰۹/۰۷
فوق ليسانس
آزاد
ايران، فارس
زندگی با فرزند
سیگار نميکشم
اسب سواری

تصاویر اخیر

آخرین پست

ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
تو جان نخواهی جان دهی
هر درد را درمان دهی

مرهم نجویی زخم را
خود زخم را دارو شوی ...
باز هم
شب شد...
و باز هم خودم را
به هر راهے می‌زنم
ختم می‌شود به توو
مشخصاً به
چشمانت...
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم

که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم
فلک همیشه به کام یکی نمیگردد

که آسیای طبیعت به نوبتست ای دوست

شهریار
در من امیدی ست
می آید و می رود
اما هرگز نمیگویمش بدرود...
«دل من ببردی به کجا سپردی!؟
نه جوابگویی، نه دهی رهایی!»
تو را من دیده ام با او ؛ بماند حالُ احوالم

به هم می آمدید اما تو سهمِ قلبِ من بودی
.
یک اروپایی می‌گفت چقدر زنان ایرانی شوهرانشان را دوست دارند!
گفتم: چطور؟
گفت روزی در ژنو در خانه یکی از دوستان ایرانیم بودم که دیدم خانمش در حال دوختن دکمه پیراهن شوهرش بود. بعد از دوختِ هر دکمه، پیراهن شوهرش را می بوسید. با خودم گفتم ای کاش زنان اروپایی این عشق و علاقه را نسبت به همسرانشان داشتند! گفتم: نه بابا! اینا پیراهن را نمی‌بوسن، بلکه با دندان، نخ سوزن دوخت را پاره می کنند!!😄😂👌
یه لبخند ،
میتونه شروع یه دوستی باشه ...
یه حرف ،
میتونه پایان جنگ باشه ...
یه نگاه ،
میتونه یه رابطه رو نجات بده ...
و یه نفر ؛
میتونه زندگیت رو تغییر بده...
عطر موهای توست
که معطر کرده
حوالی دلم را...
هر دل که بسوی دلربائی نرود
والله که بجز سوی فنائی نرود

ای شاد کبوتری که صید عشق است
چندانکه برانیش بجائی نرود
آه که تو
عشق و اندوهی را
به فراموشی سپردی
که قلبم را می‌فشردند
نمی‌دانم عشق برتر از اندوه بود
تنها می‌دانم هر دو بزرگ بودند...

هاینریش‌ هاینه
.
مرا دردیست اندر دل، که گر گویم زبان سوزد
و گر پنهان کنم؛
ترسم که مغز استخوان سوزد...