به تو
نگاه می کنم و
می دانم تو تنها نیازمند یک نگاهی
تا به تو دل دهد و
آسوده خاطرت کند...
دستهایم را بگیر
شاید هنوز
نرفته باشی
شاید هنوز
نمرده باشم
بنشین، مرو، چه غم که شب از نیمه رفته است؟
بنشین که با خیال تو، شبها نخفتهایم...
می برد از هوش ، پیش از آمدن بویش مرا ...
صائب
اگر برای کسی مهم باشی، او همیشه راهی برای وقت گذاشتن برای تو پیدا خواهد کرد، نه بهانهای برای فرار و نه دروغی برای توجیه!
دنیا همه شعر است به چشمم
اما شعری که تکان داد مرا
چشم تو بود...
درود بر
دست های تو باد...
آنگاه که پر می کشند به سوی من...
که سپیدی شان آوازم و بوسه هاشان... حیات من است...
از میان جان نگیرد عشق او هرگز کنار
کز میان جان هوای روی جانان میکنم
اعجاز عشق همین ممکن ساختنِ غیر ممکن است. قلب جایی میرود که خودش میخواهد نه آنجا که عقل میگوید.
ای معنی
دمیدن خورشید در غبار...
وقتی که پا به ساحت این خانه می نهی...
حس می کنم که بوی تو ، بوی شکفتن است...
موی تو نیز ، وصلت صبح است و آبشار...
تو آن نوشتهی پنهانی
که نمی دانندش جز پایدارانِ در عشق
تو آن کلامی که
هر دم دگرگون میکند کلامش را
نزار_قبانی
مرا عهدیست با شادی، که شادی آنِ من باشد
مرا قولیست با جانان، که جانان جانِ من باشد
مولانا
خیال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
که دل زدیم به دریای بیخیالیها
از يك جايى به بعد
فقط زندگى ميكنيم تا
به آدمهايى كه تَركمان كردند بفهمانيم،
كه توانستيم بدونِ آنها هم زنده بمانيم..!
آغوش تو شرابترين شعر هر شب است
هر شبترين لبالب شرابگونه كه
تا مغز استخوانِ هوس، بوسه مى رود
اين جنگ تن به تن ميان من و بازوان توست
من زنده مى شوم
منى كه هميشه ازآنِ توست...!