بيا و شعبده كن..
چنان در آغوشم بگير
كه گم شوم در تو...
من تو را ندارم
اما هر شب درون آغوش خیال تو
چشم هایم را به خواب می سپارم
ابتدا فكر ميكردم
شايد يک اتفاقِ ساده باشد،
تا اينكه بعد از او
هيچ اتفاقِ ديگری در من رخ نداد...!
نقشِ او
در چشمِ ما،
هرروز خوشتر میشود...!
دیگر به بخشی از تو قانع نیستم
آری
با هرچه داری
دوست میدارم مرا باشی
یک فصل از یک قصه ؟
نه این را نمیخواهم
میخواهم از این پس
تمام ماجرا باشی ...
در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست..
جالبه
بعضیا صبحها عاشق یه نفرند شبها عاشق یه نفر دیگه
گر از خوبان تو را بر می گزینم
عین خوش ذوقی است
آرامش جانی،
این بهترین
تعبیر از تمامی توست...
دوستَش دارم ، دوستَم دارد ..
وَ این عاشقانه ترین
داستان کوتاه دُنیاست ..
بهترین آدمهای زندگی
همان هایی هستند ڪه
وقتی ڪنارشان می نشینی
چایی ات سرد می شود و دلت گرم