دوستت دارم
چو یاسهای ترمهی بی بی،
چو شب بوهای باغچهی حیاط،
چو گلبرگ سرخ میان کتاب،
دوستت دارم
و هر بار بجای گفتنش؛
بو میکشم
تمام عطرهای جهان را،
که از تنت
بارها جا گذاشته ای.
«گاهی فقط یک حاشیهی امن و آرام
میخواهی به دور از تمامِ دوست داشتنها
به دور از تمامِ دلتنگیها،
به دور از تمامِ خواستنها و نخواستنها ...
چشمانت را ببندی، لم بدهی وسطِ
یک بیخیالیِ مطلق و تا چشم کار میکند؛
عینِ خیالت نباشد.»
شهروز حافظی
ممنون
بی غم