آرام بخش ها هم عاجز مانده اند دردهایم را تسکینی نیست..
گاهی وقت ها مردن بهترین نعمت میشود
دلم مردن میخواهد
زشتی های گذشته چنان در جانم حل شده که زیبایی های اکنون برایم قابل درک نیست
ستارگان را کور سویی نیست وقتی زمین بدون خورشید است
آوارگیم را به حساب عشق نزار
میتوانم گریه کنم ولی از هم نپاشم
من یاد گرفتم بخندم وقتی دلم خون است
من در سکوت خواهم مرد..
نایاب ترین هوس را طلب از یار ندارم
من در وصل خاطره مانده ام
بوی دریا دلتنگی هایم را بیشتر میکند وقتی تنهاییم یادم می افتد
من از این شهر و خاطره هایش بیزارم😔
هر چه به شکنجه گاهم نزدیک میشوم سینه ام پر از درد میشود.
چشمانم آیینه ی قلب من هستند ، انعکاس ترس را خواهی دید😔🥺
گاهی وقت ها ترس دیوار بلندی میشود و ناگهان زلزله ای آوارش میکند بر سرمان
واای از آوارها😔
گاهی گفتن گوشه ای از مشکلات تسکین کننده س
ولی کافی نیست😔
دلم یک خواب عمیق مثل مردن میخواد..!
همه چی روی هم جمع شد تا به جایی رسید که توهم و هذیان شد وجودم…..😔
امشب سیگارمو با سیگار آتیش میزنم، تا توهماتم دود شود….😔