حکایت آن مرد را شنیده ای که نزد طبیب رفت و از غم بزرگی که در دل داشت گفت؟ طبیب گفت به میدان شهر برو آنجا تلخكى هست که آنقدر میخنداندت تا غمت از بین برود، مرد لبخندی زد و گفت من همان تلخكم !
مهم ترین چیز در روابط انسان ها گفتگو است، اما مردم دیگر با هم حرف نمی زنند، به هم گوش نمی کنند؛
آنها سینما می روند،
تلویزیون تماشا می کنند،
به رادیو گوش می دهند،
کتاب می خوانند،
پست های روی اینترنت را به روز می کنند،
اما تقریبا هرگز با هم صحبت نمی کنند!
اگر بنا داریم دنیا را تغییر بدهیم، چاره ای جز این نیست که از نو برگردیم به دورانی که جنگجوها دور یک آتش جمع می شدند و برای هم قصه تعریف می کردند ...
برای من تصویر زنان شصت و چندسالهای که حوالی ساعت دوازده و نیم با کیسهی خرید در خیابان قدم میزنند و به سمت خانه میروند، از آرامشبخشترین تصاویر روز است.
زنانی با موهای قهوهای رنگکرده که شال را بیوسواس روی سر انداختهاند و با صندل پشتباز و مانتویی گشاد و رنگ روشن، آمدهاند تا با خود یک کیلو گوجهفرنگی سرخ دستچین و یک بسته ماکارونی و کمی شوید و جعفری به خانه ببرند.
این زنان شصت ، هفتاد ساله، با لبهایی کمرنگ و نگاههایی مصمم، قهرمانان شهر من هستند.
زنانی که چیزهای زیادی را به چشم خود دیدهاند.
اوایل جوانی را با دامن ماکسی و موهای پوشداده و لاک قرمز گذراندهاند و قلبشان در خفا برای فریدونها و فرامرزها و ستارهاداريوش ها تپیده و سپس آنها را لای شلوغی انقلاب گم کردهاند.
زنانی که نیمهکاره ماندن درس و دانشگاه را دیدهاند، جنگ را دیدهاند، موشکباران را دیدهاند، کتهای اِپُلدار و مانتوهای خفاشی و سگكهای بزرگ و طلایی کمربند و مقنعههای چانهدار و مخفی شدن موها زیر روسری سیاه و پاک شدن لاکهای قرمز را دیدهاند.
رقصیدن قاچاقی با موزیکهای قاچاقی، در مهمانیهای قاچاقی را دیدهاند.
زنانی که در خانههای اجارهای برای فرزندانشان لالایی خواندهاند و در آشپزخانههای اجارهای غذای جسم پختهاند و سوزاندهاند و یاد گرفتهاند و گهگاه در حمامی، زیر دوشی که از آن آب زرد بیرون میآمده، بیصدا زار زدهاند.
زنانی که کمکم ترشی انداختن و مربا درست کردن را یاد گرفتند و لکهها را از ملافهها پاک کردهاند و یقهی پیراهن سفید مردانه را اتو کردهاند و جلوی ناظمهای خشمگین سر فرود آوردهاند و به فرزندانشان یادآوری کردهاند که در مدرسه کسی نباید از رازهای خانهمان باخبر شود و کسی چیزی از به هم خوردن لیوانهایمان در مهمانیها نفهمد.
زنانی که پنهانکاری را یاد گرفتند، تظاهر به جور دیگری بودن را یاد گرفتند و گفتند فقط به خاطر حفظ امنیتمان است.
زنانی که رأی دادند و رئیس جمهور انتخاب کردند. زنانی که در آشپزخانههایشان (تنها پناهگاهشان) پناه گرفتند و روزنامه خواندند.
زنانی که پدرانشان را دفن کردند و بزرگ شدن فرزندانشان را دیدند و کمکم حس کردند کمتر میترسند.