آرون
کاربر VIP
۵,۶۲۳ پست
۲۰۶ دنبال‌کننده
۹,۶۶۴ امتیاز
مرد
۱۳۵۴/۰۵/۲۰
فوق ليسانس
آزاد

تصاویر اخیر

زندگی خودش برای‌تان دردورنج به همراه خواهد آورد ؛
مسئولیت شما شادی آفریدن است.
دنیا پر است از دکترهای بیسواد
از دانشگاه رفته‌های بیسواد
سیاسیون بیسواد

انسانی که به شناخت خویش نرسیده باشد، بیسواد است.
هر چند تمام کتب دنیا را خوانده باشد.

اگر درونت پر از خشم، نفرت، خودخواهی و غرور
نژادپرستی، حسادت و زباله‌های دیگر است
بدان که هیچگاه چیزی را نیاموخته‌ای
بدان که هنوز رشد نکرده‌ای.

انسان در مورد چیزهای زیبا حرف می‌زند
اما زشت زندگی می‌کند.

این همان چیزی است که تاکنون بشریت بر خود روا داشته
است.
صداقت یعنی
دو جور زندگی نداشتن .
یعنی همان جوری زندگی کنیم که می‌گوییم.
آدما دو دسته ان:

بعضیا رو هر چی بیشتر میشناسی بزرگتر میشن
دسته دوم رو هر چی بیشتر میشناسی، حقیرتر
بازنشر کرده است.
انسان نمی‌تواند به پرواز در آید؛ مگر آنکه ابتدا به لبه‌ی پرتگاه برسد.
هرعملی که در شما نشاطی پایدار برجای میگذارد،

در صحت آن، تردید نکن ...
به قول سیمن دانشور:
«هرکس، هر چیز را عاشقانه بخواهد به آن می‌رسد»
مشاهده ۱۰ دیدگاه ارسالی ...
حکایت آن مرد را شنیده ای که نزد طبیب رفت و از غم بزرگی که در دل داشت گفت؟ طبیب گفت به میدان شهر برو آنجا تلخكى هست که آنقدر میخنداندت تا غمت از بین برود، مرد لبخندی زد و گفت من همان تلخكم !
You cannot go back and start better, but you can start now and finish it better.

 نمیتونی برگردی و از جای بهتری شروع کنی ولی میتونی الان شروع کنی و جای بهتری تمومش کنی.
مصریان باستان اعتقاد داشتند
که پس از مرگ، از آنها تنها دو سوال پرسیده
می شود :
آیا شادی را یافتی؟
آیا شادی را آفریدی؟
مهم ترین چیز در روابط انسان ها گفتگو است، اما مردم دیگر با هم حرف نمی زنند، به هم گوش نمی کنند؛
آنها سینما می روند،
تلویزیون تماشا می کنند،
به رادیو گوش می دهند،
کتاب می خوانند،
پست های روی اینترنت را به روز می کنند،
اما تقریبا هرگز با هم صحبت نمی کنند!

اگر بنا داریم دنیا را تغییر بدهیم، چاره ای جز این نیست که از نو برگردیم به دورانی که جنگجوها دور یک آتش جمع می شدند و برای هم قصه تعریف می کردند ...
برای من تصویر زنان شصت و چند‌ساله‌ای که حوالی ساعت دوازده و نیم با کیسه‌ی خرید در خیابان قدم می‌زنند و به سمت خانه می‌روند، از آرامش‌بخش‌ترین تصاویر روز است.
زنانی با موهای قهوه‌ای رنگ‌کرده که شال را بی‌وسواس روی سر انداخته‌اند و با صندل پشت‌باز و مانتویی گشاد و رنگ روشن، آمده‌اند تا با خود یک کیلو گوجه‌فرنگی سرخ دست‌چین و یک بسته ماکارونی و کمی شوید و جعفری به خانه ببرند.
این زنان شصت ، هفتاد ساله، با لب‌هایی کم‌رنگ و نگاه‌هایی مصمم، قهرمانان شهر من هستند.
زنانی که چیزهای زیادی را به چشم خود دیده‌اند.
اوایل جوانی را با دامن ماکسی و موهای پوش‌داده و لاک قرمز گذرانده‌اند و قلبشان در خفا برای فریدون‌ها و فرامرزها و ستارهاداريوش ها تپیده و سپس آنها را لای شلوغی انقلاب گم کرده‌اند.

زنانی که نیمه‌کاره ماندن درس و دانشگاه را دیده‌اند، جنگ را دیده‌اند، موشک‌باران را دیده‌اند، کت‌های اِپُل‌دار و مانتوهای خفاشی و سگك‌های بزرگ و طلایی کمربند و مقنعه‌های چانه‌دار و مخفی شدن موها زیر روسری سیاه و پاک شدن لاک‌های قرمز را دیده‌اند.
مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...
  • آرون

    رقصیدن قاچاقی با موزیک‌های قاچاقی، در مهمانی‌های قاچاقی را دیده‌اند.

    زنانی که در خانه‌های اجاره‌ای برای فرزندانشان لالایی خوانده‌اند و در آشپزخانه‌های اجاره‌ای غذای جسم پخته‌اند و سوزانده‌اند و یاد گرفته‌اند و گه‌گاه در حمامی، زیر دوشی که از آن آب زرد بیرون می‌آمده، بی‌صدا زار زده‌اند.

    زنانی که کم‌کم ترشی انداختن و مربا درست کردن را یاد گرفتند و لکه‌ها را از ملافه‌ها پاک کرده‌اند و یقه‌ی پیراهن سفید مردانه را اتو کرده‌اند و جلوی ناظم‌های خشمگین سر فرود آورده‌اند و به فرزندانشان یادآوری کرده‌اند که در مدرسه کسی نباید از رازهای خانه‌مان باخبر شود و کسی چیزی از به هم خوردن لیوان‌هایمان در مهمانی‌ها نفهمد.

    زنانی که پنهان‌کاری را یاد گرفتند‌، تظاهر به جور دیگری بودن را یاد گرفتند و گفتند فقط به خاطر حفظ امنیتمان است.

    زنانی که رأی دادند و رئیس جمهور انتخاب کردند. زنانی که در آشپزخانه‌هایشان (تنها پناهگاه‌شان) پناه گرفتند و روزنامه خواندند.

    زنانی که پدرانشان را دفن کردند و بزرگ شدن فرزندانشان را دیدند و کم‌کم حس کردند کم‌تر می‌ترسند.

  • آرون

    عالی بود

    مرسی از توجهتان💐

.
این روزها
هستی و نیستی
و میان بی حواسی های معلقم
قدم میزنی..
ᴇᴠᴇʀʏ ᴡᴏᴜɴᴅ ʏᴏᴜ ᴇxᴘᴇʀɪᴇɴᴄᴇ ᴛᴏᴅᴀʏ ɪꜱ ᴀ ꜱᴛʀᴇɴɢᴛʜ ᴛʜᴀᴛ ʏᴏᴜ ᴡɪʟʟ ꜰᴇᴇʟ ᴛᴏᴍᴏʀʀᴏᴡ.
هر زخمی که امروز تجربه میکنی
قدرتی است که فردا احساس میکنی‌‌