بزن بارون بزن خیسم کن آبم کن ترم کن...
احتیاجی به مستی نیست
یک فنجان قهوه هم دیوانه میکند
وقتی میزبان چشمان تو باشد...
برای روز میلاد تن من نمیخوامپیرهن شادی بپوشی
به رسم عادت دیرینه حتی برایم جام سرمستی بنوشی
برای روز میلادم اگر تو به فکر هدیه ای ارزنده هستی
من با خود ببر تا اوج خواستم بگو با من که با من زنده هستی
دیگران تنها شادیات را میپسندند؛
اما من دوست دارم غمگینترین بخش از وجودت را در آغوش بکشم؛
زیرا غمهایت مقدار بیشتری از تو را در خود دارند.
و خدایی که شاهد است...
بعد از اینم آشیانت هر کس هست
باش با او یاد تو ما را بس هست...
هر چه کویت دورتر
مشتاق تر دل تنگ تر...
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم....
این پاییزم گذشت ایشالا پاییز بعدی دستتون تو دست اونی باشه ک منم🙂
هرگز از کسی که واقعاً دوستت داره
دوری نکن!
این روزا سخت پیدا میشه
کسی واقعا عاشقت باشه...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
اینهمه رنگ قشنگ از کف دریا برود
هر که معشوقه برانگیخت گوارایش باد
دل تنها به چه شوقی پی یلدا برود
وقتی با خیال تو تک و تنها میشینم
به تو که فکر میکنم رنگ عشقو میبینم
ای ساقی از آن پیش که مستم کنی از می
من خود ز نظر در قد و بالای تو مستم ....
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد...