سرای شادی

ســـلام بر دوستان خـــوب و باصفای ســرای شـــادی ♡ خـــــوش اومدین عـ.. بیشتر

سرای شادی
سرگرمی و تفریح
۱۵۵,۵۸۹ پست
۷۱۵ مشترک
۲۲۷ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۳
مبنای تعداد هوادار رتبه ۳
مبنای تعداد ارسال رتبه ۱
از لحاظ علمی ثابت شده وقتی یکیو دوست داری؛
لحن حرف زدنت باهاش و نوع نگاه کردنت بهش
با بقیه فرق داره!
اینو حتی شاید تو نفهمی ولی بقیه میتونن متوجه بشن
و به نظرم این قشنگترین فکته علمیه
قند که راحته، اگه میتونی اینستاگرامتو حذف کن.
هیچ آغازے
زیباتر از سلام نیست
روزتون پر از مهر و محبت و برڪت🍀

ســـــــ🌸ــــــلام
صبح بخیررر
گاهی جلوی آیینه می ایستم …

خودم را در آن می بینم…

دست روی شانه هایش می گذارم…

و می گویم:چـــــــه تحملی دارد دلت..
مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...
ز تو می نویسم
واژه هایم رنگ باران می گیرد
از دست هاشان
بوی خیالی می آید
که تو را از آن همه دور
رو به رویم می نشاند
و ما چون دو آینه در هم
تا بی نهایتِ عشق
ممتد می شویم
نور به قبر شعرهایم ببارد
که از دهانشان
بوی تو می آید !
تاوان دوری ات
همین شعرهائی ست
که با تو آرام حرف می زنند
و گلبرگ گونه ات
در هوای پروانه ای
که تو را دوست می داشت
آهسته شبنم می زند !
جز تو
دلم راه دیگری
برای ابراز احساسش ندارد
قسمت این بود
که من تو را نبینم
و تو با شعرهایم معاصر باشی
راه من
وعدۀ دست های تو ست
این شب های روشن عشق
پر از میهمانی آبُ نان عاطفه
این کافه های دنج تابستانی
که تا دیروقتِ خاطره باز اند
با تو سفر می کنم
به فصل یاس های بارانی
به اقلیم لبخند گل های سرخ
به خواب سیر پنجره ها
زیر نجوای بیدار ماه
مرا می بری
به خواندن لب هایت
پیش از آنکه چیزی بگوئی
به تماشای راز هائی
که تو هستی
با تو سفر می کنم
به خواب سیب ها
در باغ کوچک نوازش هایت
که سبک تر از
نجوای پروانه ها ست
تو مثل شاعران
به هر چه نام می بخشی
مرا خانه صدا می زنی
و من تو را
ماه میان پنجره ام می نامم
در مراسم آهستۀ عشق
وقار تو مکث می کند
حرف هایم در دهانم می ایستند
و لبخند تو
مرا به تو می رساند
به انتهای خواستن دیگر برای هیچ
و من
به شعاع عطرهای کوهی
در هوای تو گسترده می شوم
و در حصار بازوانت سبز می مانم
راه من
وعدۀ دست های تو ست !
هر چه از تو می نویسم
باز چشم هایت
می روند سر سطر !
دست هایت
این برکه های نوازش
از خواب ماه سرچشمه می گیرند
و در نغمه های بی پایان
با لهجۀ تمشک های وحشی
و عطر دیرینۀ باران
به قلب من می ریزند
آنجا که شاخه های هستی ام
از چشم های تو می نوشند
و رنگین کمان دلم
از خیال خدا
برایت سیب می چیند !
دست هایم می گذرند
زیر آسمان چشمانت
لب هایم
ترسیده تر از آننند
که با زبان احساس
سخن بگویند
و مغرورتر از آن
که سیلاب های خواستن را
صرف کنند
این ترس های کوچک
در دهان من
و من به انتظار تو
در درون خود نشسته ام !
در آئینۀ شعر من
به ازدحام گل های سرخ
می نگری
که برای دیدنت
همدیگر را هُل می دهند
و پروانه ها
که رو به روی عطرها
تو را صف کشیده اند !
همیشه
در بارۀ یک چیز می نویسم :
سکوتم
که پر از غوغای چشم تو ست
و هیاهوی دست هایت
که گل های سرخ را به توفان می کشند
خواب از سر پروانه ها می پرد
باران دیوانه می شود
چنان که پنجره ها
انگشت ماه به دندان می گزند
و شمعدانی ها
به تامّلی نامعلوم ماتشان می برد
همیشه از سکوتی می نویسم
که چون مدادی شکسته
پر از گفتگو ست !
کاش می آمدی
که دیگر
حتّی حرف زدن هم
دارد بنای یادبودی می شود
در تنهائی ام !
دل بسته ام از همه
عالم به روی دوست
وز هر چه فارغیم به
جز گفتگوی دوست
ما را زمانه دل نفریند
به هیچ روی
الا به موی دلکش و
روی نکوی دوست
باغ بهشت کائن
همه وصفش کنند نیست
جز جلوه ای ز صحن
مصفای کوی دوست
گل های باغ با همه شادابی و نشاط
خار ایدم به دیده نبینم چو روی دوست
یک موی یار خویش به عالم نمیدهم
ما بسته ایم رشته جان را به موی دوست
بر ما غم زمانه ز هر سو که رو کند
مائیم و روی دل به همه حال سوی دوست
ما جز وصال دوست تمنا نمیکنیم
چون آرزوی ماست
همه آرزوی ماست