ترا دیدم و یوسف را شنیدم
شنیدن کی بود مانند دیدن
زبان باز می کند پیراهنم
که زخمی دستهای توست
فنجان رد لبهایت را به یاد می آورد
چشمهایم بهانه ات را می گیرند
گلهای پشت پنجره
خسته از خاکستر سیگارها
بهار را فراموش می کنند
فریاد می زنند دیوارها
خسته. از سایه ی لاغرم
که دلهره می اندازد در دلهاشان
محکم لبخند تو را بغل می گیرند
من حریف نبودنت نمی شوم
من هیچ ندارم که کنم هیچ فدایت
جز این دل شیدا شده ی هیچ تر از هیچ
" موهات "
باید بلند باشد .
قد همه ی خیابان های شهر .
قد تمام رود های
روی زمین ..
قد " فاصله ی" من تا ... ،
" آرزوهایم " . !!
خاورمیانه را آفرید
از روی چشمهای شرقی ات؛
پرآشوب..
رنجور...
خسته..
زیبا...
شنیدن چیزِ خوبی است علاقه!
شنیدنِ صداِ ریلها، قطارها
شنیدنِ صدایِ مسافرها، زخمها
شنیدن صدایِ دلِ مسافری که در قطار مسافر وُ
در راه منتظر است
شنیدنِ صدا چیز خوبی است علاقه!
شنیدنِ صدای قلبها، آدمها
شنیدن صدایِ ریختن چای برایِ مهمانها
شنیدنِ صداِیِ هم،
صدایِ رد شدنِ کنارِ هم
شنیدنِ سلام! حالَت چگونه است؟ خیلی خوب است
شنیدنِ صدای برگ
صدایِ ورق خوردنِ برگ
خواندنِ کتاب وُ
شنیدنِ قصهای در گوش کودکی
شنیدن چیزِ خوبی است علاقه
شنیدنِ صدایِ تو،
خیلی خوب است
شنیدنِ صدایَت که میگویی سلام.
صبح بخیر
میآیی قدم بزنیم
پدرم گاه صدا میزندَم شعر سپید
بس که آشفته و رنجور و به هم ریختهام ...!
می دانی
خدا برای خنده های تو
چند ردیف
درخت سیب کاشته؟
سر گیسوی تو در مشت گره خورده ی باد
خبر از خانه ی ویران شده در مه می داد
من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد
داس بر ساقه ی گندم زدی و بی خبری
آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد
هر چه فریاد زدم ، کوه جوابم می کرد
غار در کوه چه باشد؟ :دهنی بی فریاد
داشتم خواب شفایی ابدی می دیدم
که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد
بغض من گریه شد و راه تماشا را بست
از تو جز منظره ایی تار ندارم در یاد
حواسم پرتِ زیبایی ات شد..
منِ دست و پا چلفتی
نصفِ بیشترِ شعرم را
ریختم زمین!
فقط ماند...
یک دوستت دارمِ ساده...!
عشق ما
زن لاغری بود که هر روز
در پاشنه ی کفش های تو
پنهان می شد
پیاده رو
مثل صندوقی قدیمی
تو را بلعید
و من
هزار بار هم که دور خودم بچرخم
پیچ ِ شمران باز نمی شود...
تو بیشتر وقت ها مریض بودی
شبیه ساعت مچی من
که هروز
وقت رفتن تو را
دو بار نشان می دهد !
حالا چراغ را خاموش کن
اصلا نمی شود از تو گفت
و به خستگی فکر نکرد
مثل اینکه بنشینی
و دوتا فیلم را
با هم تعریف کنی...
محبوبم!
تو را
نه برای زیبایی بی حصر و ادامه دارت
نه برای رنج و اندوه ماندگارت
نه برای شادی
نه برای چشم های نافذت که با موهای کوتاه
می توانی ویرانگر باشی...
تو را
نه برای زنانه ای بی وقفه
نه برای مهربانی لایزال و بی ریا
نه برای قهر
نه برای آشتی
تو را
نه برای زخمی که بر جا گذاشته ای
نه برای آنچه مَردان شهر در تو می بینند
نه برای غمین غروب آدینه
نه برای هر آنچه که داری
تو را برای خودم
و تعریف جاودانگی عشق
برای گنجی که داری و نمی ببیند
برای سادگی ات در تعاریفی که "زن" بود
تو را برای تنهایی ام
دوستت دارم
محبوبم!
تو را
نه برای زیبایی بی حصر و ادامه دارت
نه برای رنج و اندوه ماندگارت
نه برای شادی
نه برای چشم های نافذت که با موهای کوتاه
می توانی ویرانگر باشی...
تو را
نه برای زنانه ای بی وقفه
نه برای مهربانی لایزال و بی ریا
نه برای قهر
نه برای آشتی
تو را
نه برای زخمی که بر جا گذاشته ای
نه برای آنچه مَردان شهر در تو می بینند
نه برای غمین غروب آدینه
نه برای هر آنچه که داری
تو را برای خودم
و تعریف جاودانگی عشق
برای گنجی که داری و نمی ببیند
برای سادگی ات در تعاریفی که "زن" بود
تو را برای تنهایی ام
دوستت دارم
آخرین منزل ما کوچه ی سرگردانی است
در به در، در پی گم کردن مقصد رفتیم
مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویم
دیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم
به چنگ آوردهام گیسوی معشوقی خیالی را
خدا از ما نگیرد نعمت آشفتهحالی را
شاهین
بانوی شرقی
سپاس
مبین