رسیدن، فعلِ تلخیست ، اما آمدن شیرین است. "رسیدن" را اغلب با "آمدن" اشتباه میگیرند. آمدن خوب است، مثلِ میهمانی که سالها منتظرش بودی، مثل مادرت، وقتی در یک دستش نانِ گرم و آتشی گرفته و با دستِ دیگرش به سختی کلید را میچرخاند و به خانه میآید. یا مثلِ بهار، تابستان، پاییز و زمستان که همگی میآیند.
از همهی اینها بگذریم، اصلا باران، مهمترین دلیل است که با آمدنش، فعلِ "آمدن" را شیرین کرده، یا برف.
اما "رسیدن" اینگونه نیست. یعنی بگیر-نگیر دارد. بعضی وقتها خوب است، بعضی وقتها هم نه.
یکی به محبوبش میرسد و یکی نه؛
یکی به قطار میرسد و یکی نه؛
یکی به خوشبختی،
یکی به آرزوهایش،
یکی سرِ بِزَنگاه،
یکی زود،
یکی هم که شبیهِ من؛
نمیرسد که نمیرسد که نمیرسد.
زندگی بهشت است برای آنهایی که
عاشقانه عشق می ورزند!
بی پروامحبت می کنند
وکمترازدیگران انتظاردارند
به زیبایی گل شکی نیست
اما زیباتر از گل شمایید
امیدوارم همیشه شاد و خوشبخت باشید...
تو تمام فیلترها و کلینیکهای زیبایی را زیر و رو کنی، تو سنگینترین هزینهی عملهای جراحی را بپردازی و زیر نظر مجربترین پزشکان پوست و مو و کارکشتهترین متخصصان تغذیه و تناسب اندام، از خودت مراقبت کنی، تو بهترین و عاشقانهترین و مرفهترین زندگی را داشتهباشی و هرچقدر هم که سالمتر و جوانتر از سنت به نظر برسی، در نهایت اما؛
خستگیِ سالهای رفته، از نگاه آدمها پیداست...
وقتی دلتنگ میشی،
دیگه حرف نمیزنی!
کاری به کسی نداری!
تنهایی آرومت میکنه!
از جمع آدمایی که باهاشون
حرف مشترک نداری فاصله میگیری!
سکوت میکنی !
صبر میکنی!
چشمات رو میبندی!
فقط به کسی که دلتنگشی فکر میکنی !
به فاصله ای که هست !
به حرفایی که بهش نزدی،
به حال بدی که داری!
الان که داشتم مینوشتم ،
فهمیدم هر ثانیه دلتنگم!
طول میکشد تا بفهمیم يک دوست داشتنِ متعادل برای رابطه كافیست.
زيادیاش خوب نيست. آدم را گول میزند.
زیادیاش آدم را متوقع میکند. از شخص مقابل بتی میسازیم بدون ایراد و هربار که اشتباهی ببینیم، بیشتر از حالت عادی میشکنیم چون عشق یک مفهوم کامل و ایدهآل است و ما بهصورت ناخودآگاه همان توقع را از رابطه داریم.
و بعد از بارها شکست، میفهمیم دوست داشتنهای زيادی میتوانند نوعی توطئه باشند که ما را در بیدفاع ترین حالت ممکن گیر میاندازند.
طول میکشد تا بفهمیم يک دوست داشتن متعادل كه از جنس وفاداری و احترام باشد، برای عمری زندگی كافیست.
تنها دارایی عاطفی من دوست داشتن توست. تو که حرف که میزنی انگار شعری خوانده باشم، چیزی در درونم میدرخشد. کوچک به اندازهی بالهای شفاف یک سنجاقک. حرفهای تو شعر میشود و شعرهای تو وادارم میکند که برگردم. برگردم به زنده بودن، زنده ماندن، نفس کشیدن و زندگی. زندگی که ابتدای هر قصهایست. قصهای که میخواهد پابرجا بماند و نقال شادیها و خوشیها باشد. خوشیهایی که خُردند مثل بوتهی نازک گل سرخ و تشنهاند برای پا گرفتن و قد کشیدن. قد کشیدهایم و قدمت با تو بودنم کاش از سالهای بیتو بودنم جلو بزند. این تاریخچهی چندین ساله پر از شادیهای مشترک و زخمهای محترمی است که نباید از یاد برد و نخواهم برد از یاد، وقتی که شعر میشوی و گم میکنم بودنم را در بودنت.
دلبرم
بودنت تو این روزای زندگیم
اونقدر عمیقه که گاهی حس میکنم تو همیشه با من بودی،از اول...
یه وقتایی بیشتر از خودم!
نمیدونم کجا چه کار خوبی کردم که
خدا تورو بهم داده اما مطمئنم تو
پاداش یه لبخند عمیقی که یه روزی یه جایی رو لب کسی نشوندم...!
تودقیقا تواوج بهم ریختگیام وخستگیام
به موقع و درست میرسی،واسه کنار هم چیدن و از هم نپاشیدنم!...
اگه یه روزی بتونم خدا رو ببینم
قبل از هرچیزی واسه،داشتنت و واسه همه این روزام محکم بغلش میکنم؛
تو دلیل منی واسه آغوش خدا!...
تو خود عشق و صبری،آرامش روزای
سختی و خود امید و نوری تو اوج سیاهیای دنیا!
یادت بمونه یه نفر...
با بودنت به زندگیش امیدواره
هرگز منتظر فردای خیالی نباش.
سهمت را از شادی زندگی همین امروز بگیر.
فراموش نکن مقصد، همیشه جایی در انتهای مسیر نیست!
مقصد لذت بردن از قدمهاییست، که بر میداریم!
چایت را بنوش
نگران فردا نباش
از گندمزار من و تو
مشتی کاه میماند برای بادها..
م درجزی
دل ِ من
انار هزار دانه ای است
با توان سرخ عشقی
در هر دانه
وقتی تو، به من نگاه می کنی
یکی از دانه ها
سرخ تر
می شود...
محمد ابراهیم جعفری
هنگامه