« از ارتباط با زن قوی ،
نهراس!
شاید روزی برسد که
او
تنها ارتش تو باشد ... »
جمله نمادین ِ روز زن
گاهی گمان می کنم
گرمای دستانی را یافته ام
دسـتانی آشنا ، بر دستان ام
و
نگاه دلی بر لبخندم
رویایی بر رویاهااا
و خیالی بر خیال هایم
خیال هایم
خیال ها ...
م درجزی
به رنگین کمان قسم
آن روز که سهم ها را در کوله بارها می ریختند
به جای عطر باران
بوی گل
نداشتن و حسرت و دلتنگی به من رسید...
م درجزی
خانم صبای عزیز
عطر ِ یاس ِ عبور تان بر سنگ سنگ ِ کوچه ی دل می ماند
به یادگار ...
از بابت ِ همراهی و افتخار همکلامی
بی نهایت ممنونم
تمام زن ها شاعر میشدند
اگر مردها گریستن بلد بودند
و می توانستند
با رقص چشم هایشان طوفان به راه بیندازند
هیچ مردی شاعر نمی شد
اگر زنی ...
نه
هیچ مردی شاعر نمیشد
اگر زنی در کار نبود...
...
هیچ حافظ و سعدی و باباطاهر
هیچ مولانا و خیام و فردوسی ...
هیچ شعر و هیچ غزل و هیچ ...
هیچ
تبریکی اگر هست از این بابت ِ که بخت این داریم
که حوالی ِ شما نازنین ، زن ها هستیم
به همین زیبایی ِ حضور
برای مان بمانید
تا همیشه...
ممنونم برای گرمای ِ حضور تان ...خانم صبا ی عزیز
عادت کرده ام از این کوچه گذر کنم و عطر کوچه را به جان بکشم
عادت کرده ام خیال ِ تو را پشت پنجره ببینم
عادت کرده ام رج به رج رویای شیرین ببافم
عادت کرده ام نباشی و دلتنگ باشم...
دلتنگ ِ "تو" ...
م درجزی
حالا که هستی
برکه و ماه خوشحال اند
و ستاره ها
آری
ستاره ها
به خود می بالند
حالا که هستی
همینطور باران می بارد
و همه شاد اند ....
------------
همیشه باعث افتخار هست
همکلامی با شما ... ممنونم
ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ لقای تو
سرمهٔ چشم خسروان خاک در سرای تو
مرهم جان خستگان لعل حیات بخش تو
دام دل شکستگان طرهٔ دلربای تو
حافظ
تاب از تنم رفته
و قرار به بال ِ بی قراری ام نشسته
دورم از خود
دورم از تو
هنوز و همچنان
نفس می کشم ...
که بی روی ماه ِ تو
اما
عازمم
به هم آغوشی ِ تاریکی ها ...
م درجزی
پاییز هم می گذرد
تلخ ِ تلخ ... مکرر تلخ
یلدا هم همان یلدای همیشگی ...
و بلندایش مرهمی نیست بر این همه دلتنگی
از عصر ِ پاییز و باران و یلدا و نرگس و نیلوفر گفتن ، همه بهانه است
چانه زدن
برای گرفتن ِ سهمی ست که هیچوقت در کوله بارمان نگذاشته اند
...
باید تا به ابد تاوان پس داد
تاوان آن دو رکعـت نمـاز ، که در پی ِ عشق قامت بسته شد
آخر هم شک دار شد!
شک دار
م درجزی
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش به فریبی است،
غبارا تو بمان
هر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان ...
هوشنگ ابتهاج
از پی بهبودِ درد ما دوا سودی نداشت
هر که شد بیمارِ درد عشق، بهبودی نداشت
وحشی بافقی
از بابت ِ دعوت به گروه ِ تان ، قدر دان ام
عطر ِ مریم ِ محبت و مهر تان تا همیشه به خاطرم می ماند
nadia.a
مرا آزاد کن از من
مرا آرام کن در خود
برای پلکهایم قصهای تعریف کن امشب
که خوابم بهترین خواب جهان باشد....
شبتون رویایی جناب درجزی بزرگوار..
ممنونم از همراهی زیباتون...
درود بر شما 🙏🙏🌹🌹
م درجزی
قصه ای روایت می کنم، از امشب
... تا به آخر
قصه ی خیال ِ مردی میانسال
که پایان، در سرشت ِ هر آغازش
آواز می خواند
آواز می خواند
آواز ...
م درجزی
بی نهایت ممنونم
از بابت ِ افتخار همکلامی ...
قدر دان ِ تان ام