م درجزی
۳۵ پست
۱۳ دنبال‌کننده
۱,۵۳۴ امتیاز
مرد
۱۳۵۱/۰۱/۰۱

تصاویر اخیر

آنقدر به تو دل می دهم
که تو را
دلدار ِ خود کنم ...

م درجزی
مشاهده ۱۵ دیدگاه ارسالی ...
  • nadia.a

    مرا آزاد کن از من
    مرا آرام کن در خود
    برای پلک‌هایم قصه‌ای تعریف کن امشب
    که خوابم بهترین خواب جهان باشد....

    شبتون رویایی جناب درجزی بزرگوار..
    ممنونم از همراهی زیباتون...
    درود بر شما 🙏🙏🌹🌹

  • م درجزی

    قصه ای روایت می کنم، از امشب
    ... تا به آخر

    قصه ی خیال ِ مردی میانسال
    که پایان، در سرشت ِ هر آغازش
    آواز می خواند
    آواز می خواند
    آواز ...

    م درجزی

    بی نهایت ممنونم
    از بابت ِ افتخار همکلامی ...

    قدر دان ِ تان ام

جای خالی ِ سرانگشتان ات
بر رج به رج ِ شعر ِ تنم
درد می کند ...

م درجزی
مشاهده ۹ دیدگاه ارسالی ...
  • صبا

    .
    .

    باغ را آب ز چشمان  ،  بهاران دادند ....
    عطر نوروزی ز ان ، روضه ی رضوان دادند ،

    بی نشان طلعتش کی عید باشد ؟ کی بهار ؟
    صد نشانِ و صد خبر  ، از رخ جانان دادند
    عیدتون مبارک

  • م درجزی

    خوشا عقربک نوازشگر سال
    گاه بی صدایش
    ضربه ای دیگر نواخت ...

    آمدن سال نو
    و آغاز بهار بر شما مبارک

زن پرنده است
همچون طاووس
زنی که در هوایش دل پرو بال می زند
زن گیاه است
غنچه ی شادی که بر شاخه ی عشق آویخته است
زن ساحل است
بر دل است که دلدارش باشیم
چون ساحل که بر آغوش کشیم
زن نور است
چون زهره ی افسونگر
در کلبه ی تاریک ِ ما ، شراره شراره نور می پاشد
...
" زن "
تبریک به همه شگفتی ِ خلقت ... اسطوره های جاوید
که رسم و طریق ِ عشق و آگاهی را به ما آموخته اند
می آموزند ...
بازنشر کرده است.
آن جا ، این جا!
پاییز باشد یا بهار ، تابستان یا زمستان!
خورشید باشد و آفتابی، دل گرم ِ خودم باشم
باران که ببارد غرق ِ اندیشه ی خودم باشم
زمستان می روم به خواب ... دور از همه
که در کنجی دنج،
گوشه ی غار ِ خودم باشم

شب ها کنار ِ من
خودم را بغل می کنم به خودم
تا صبح هم آغوش ِ خود
میان ِ بارش و بازی ستاره ها ، گم شده در رویای خودم باشم ...

آسمانِ آبی ... پرواز و پریدن ها را عاشق ام
یعنی در هوای برهنه ، ترانه ی سودایی ِ پریدن را
بر بام های بلند ِ آسمان ِ خودم باشم

چون دایره ای چرخان
در مرکز ِ کهکشان ِ خویش
گم شده در ثقل ِ خودم باشم

این جا در تنهایی ام، بی نیاز به پنهان کردن ِ عشق ... عادت کنم به خودم
که همه عمر، کنار ِ خودم باشم!

برای قدم زدن گاهی از خودم بیرون می زنم
همه ی خودم را با من می برم
به آنجا که خودم باشم

م درجزی
مشاهده ۱۶ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
خوش کنارتر از تنهایی ، همنشینی نیست ...

تنهایی
آویخته ماندن
در هوای خلوت ِ خویش ... فاصله ی هیچ
هیچ
هیچ! ...

م درجزی
مشاهده ۱۴ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
گرگ و میش ِ آسـمان و غم ِ غروب
درخشش ِ رعد و برق و عطر ِ نم نم ِ باران که پیچیده
از میان ِ پنجره

من اما روی آن صندلی ِ چوبی ِ قدیمی بـُهتم نبرده
پشـت پنجره نیستم و دریچه را نگشوده ام
و نگاهم به طنازی ِ پرده ی حریر و دست ِ نوازشگر ِ باد نیست
من زیر ناودان ِ قدیمی، حواسم به صدای چک چک ِ قطره های باران ِ پاییز نیست
...
من ام در زمستان ِ خیـال ِ این اتاق ِ سـرد
و جسم ِ بی جان ِ چند واژه ی قشنگ.

شاید کسی از ماورای رویا بیاید
با دستانی گـرم و برق ِ نگاهی مهربان و کلامی آشنا ...

م درجزی
مشاهده ۱۲ دیدگاه ارسالی ...
  • م درجزی

    به رنگین کمان قسم
    آن روز که سهم ها را در کوله بارها می ریختند
    به جای عطر باران
    بوی گل

    نداشتن و حسرت و دلتنگی به من رسید...

    م درجزی

    خانم صبای عزیز
    عطر ِ یاس ِ عبور تان بر سنگ سنگ ِ کوچه ی دل می ماند
    به یادگار ...

    از بابت ِ همراهی و افتخار همکلامی
    بی نهایت ممنونم

بازنشر کرده است.
قرارمان
عرش ِ فلک بود ... کنار ِ ماه
روی تکه سنگی دور افتاده
کنج ِ دل!

قرارمان بود ، تو خاطره بیاوری

که من ،
دلخوشی ِ فرداها ...

م درجزی
مشاهده ۲۱ دیدگاه ارسالی ...
  • م درجزی

    تمام زن ها شاعر می‌شدند
    اگر مردها گریستن بلد بودند
    و می توانستند
    با رقص چشم هایشان طوفان به راه بیندازند

    هیچ مردی شاعر نمی شد
    اگر زنی ...
    نه
    هیچ مردی شاعر نمی‌شد
    اگر زنی در کار نبود...
    ...
    هیچ حافظ و سعدی و باباطاهر
    هیچ مولانا و خیام و فردوسی ...
    هیچ شعر و هیچ غزل و هیچ ...
    هیچ

    تبریکی اگر هست از این بابت ِ که بخت این داریم
    که حوالی ِ شما نازنین ، زن ها هستیم

    به همین زیبایی ِ حضور
    برای مان بمانید
    تا همیشه...

    ممنونم برای گرمای ِ حضور تان ...خانم صبا ی عزیز

بازنشر کرده است.
نام ِ تو را در قدم های زمستان
میان ِ درد ِ همه پس کوچه ها
گام به گام ترانه کردم

اگر ترانه هایم را می شنیدی
اگر می آمدی
با حضور ِ قشنگ ِ تو ماهی ها می رقصیدند
شمعدانی ها با گل های شان غوغا به پا می کردند
پروانه ها رُزهای باغچه را می بوسیدند ...

اگر می آمدی
در همین شب های سرد ِ زمستان هم ، صدای ات همهمه ی باد و باران
و برف
و برف ، لحظه ی سودایی ِ شکفتن بود
در این شب های طولانی ...

کاش می آمدی تا به لبخند ات
بهار هم می آمد

م درجزی
مشاهده ۱۴ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
دلم
همچنان و هنوز
بند ِ پاییز و عاشقانه های دلنوازش ...

نغمه ی بی وصالی ِ زمستان ،
نمی خواهم

م درجزی
مشاهده ۲۶ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
برای آمدن ات
پاییز را قسم داده ام به یلدا
دانه دانه های باران را به لبخند شمعدانی ها
زمسـتان را به برف ...

کاش بدانی
برای آمدن ات ، سیب ِ سرخ نذر کرده ام

م درجزی
مشاهده ۲۵ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
قافله ی روزهایی دراز
که چون سرب و سنگ می گدازد
خیال ِ خسته ی انتظار را

در لهجه ی گنگ زمان
کجایی، مسافر ِ لحظه ها

م درجزی
مشاهده ۱۰ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
مانده ام
ترانه ی عاشقی را برای کدام باد زمزمه کنم
تا به گوش ات برساند ...

" دوستت دارم "

م درجزی
بازنشر کرده است.
عمری ست بر درازی کوچه
غمگین ترین ترانه ها را، با هر نی لبکی
نواخته ام

شاید
و یا شاید باد، به گوش ات برساند

" دوستت دارم "

م درجزی
مشاهده ۲۲ دیدگاه ارسالی ...
  • م درجزی

    پاییز هم می گذرد
    تلخ ِ تلخ ... مکرر تلخ
    یلدا هم همان یلدای همیشگی ...
    و بلندایش مرهمی نیست بر این همه دلتنگی

    از عصر ِ پاییز و باران و یلدا و نرگس و نیلوفر گفتن ، همه بهانه است
    چانه زدن
    برای گرفتن ِ سهمی ست که هیچوقت در کوله بارمان نگذاشته اند
    ...
    باید تا به ابد تاوان پس داد
    تاوان آن دو رکعـت نمـاز ، که در پی ِ عشق قامت بسته شد

    آخر هم شک دار شد!
    شک دار

    م درجزی

بازنشر کرده است.
حوای ِ من
در پی ِ وسوسه ی سیب ِ سرخ ات ،
هنوز بر زمین ِ گرد ، می گردم

تو را از کدام بیابان ِ دور ، از کدام دره
از پاییز ِ کدام کوچه رانده اند
نزدیک ِ کدام آسمان بایستم ... کدام ستاره ...

که عشق ِ نیمه ی دیگر
از سایه ی بد نامی ام نهراسد

م.درجزی
مشاهده ۲۸ دیدگاه ارسالی ...
  • Asra n

    داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
    بنگر این نقش به خون شسته نگارا تو بمان
    زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
    دل ما خوش به فریبی است‌،
    غبارا تو بمان
    هر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت
    به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان ...

    هوشنگ ابتهاج


    از پی بهبودِ درد ما دوا سودی نداشت
    هر که شد بیمارِ درد عشق، بهبودی نداشت
    وحشی بافقی

بازنشر کرده است.
دیدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان ِ نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
می رمیدی
می رهیدی
یادم آمد که روزی در این راه
ناشکیبا مرا در پی خویش
می کشیدی
می کشیدی
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظهٔ تلخ دیدار
سر به سر پوچ دیدم جهان را
باد نالید و من گوش کردم
خش خش برگهای خزان را

باز خواندی
باز راندی
باز بر تخت عاجم نشاندی
باز در کام موجم کشاندی
گر چه در پرنیان غمی شوم
سالها در دلم زیستی تو
آه ، هرگز ندانستم از عشق
چیستی تو
کیستی تو

فروغ فرخزاد
مشاهده ۲۴ دیدگاه ارسالی ...