ما دیگه اون نوجوونای قدیم نیستیم که با شنیدن سینوس و کسینوس خندمون بگیره؛ بزرگ شدیم نه!؟
بچه کوچیکا بهمون میگن خاله، عمو...
قدمون چند هوا بلندتر شده؛ دیگه دستمون به کابینت بلندای آشپزخونه میرسه.
پامون به گازو کلاچ بعضیامون رفتن پِیِ سیگار بعضیامونم نه.
دیدن غم و قصشون دود کردنی نیست نشستن خوردنش.
ما دیگه روزای برفی لیز نمیخوریم؛ نه که زمین یخ نزده باشهها، فقط یاد گرفتیم با احتیاط قدم برداریم تا با مُخ نریم تو زمین.
قلبامون چیشد راستی!؟
بعضیامون دل شکستن؛ بعضیامون دل شکستهان؛ بعضیامون دلباخته و بعضیامون دلتنگ؛ ما خیلی وقته که دیگه بچه نیستیم.
ولی پیر شدیم یا بزرگ؟
اینه که جای بحث داره.
کسی که بعد از عذرخواهی همچنان به رنجاندن دیگری ادامه میدهد، نشان از الگویی سختگیرانه در درونش دارد که به او اجازهٔ پشیمانی را نمیدهد.
بنابراین عذرخواهیِ او نمایشی و فقط برای نگهداشتنِ طرفمقابل است.
وقتی یکی باهات درددل میکنه که سبک شه، اگه حرف بدرد بخوری داری که بزن اگه نه، هیچی نگو... سکوتت از هر حرف نسنجیده و مسابقه من بدبختترم و اینکه باز خوبه و دیدی گفتم و ... هزار بار بهتره.
هر حرف بیجا، درد اون آدمو صدبرابر میکنه... تورو هم از چشم میندازه.
والا تنها نکته بعد ۳۰ سالگی واسه من تا الان این بوده که فیلم ۲ ساعته رو ۷ ساعت طول میکشه ببینم! بعضی وقتام نصفه قطع میکنم بقیشو فردا میبینم.
در جوشن كبير يک عبارتی هست كه مىگوييم: "يا كَريمَ الصَّفْح"
معنای آن خيلى جالبه؛
یک وقتی یک کسی تو رو میبخشه اما یادش نمیره که فلان خطا رو کردی و همیشه یهجوری نگات میکنه که تو میفهمی هنوز یادش نرفته! یهجورایی انگار که سابقهی بدت رو مدام به یادت میاره ...!
ولی یک وقتی، یک کسی تو رو میبخشه و یکطوری فراموش میکنه انگار نه انگار که تو خطایی رو مرتکب شدی، اصلا هم به روت نمیاره؛
به این نوع بخشش میگن صَفح.
و خدای ما اینگونه است ...
زخمای خانوادگی از همه بدترن ولی،
نگفتنش سنگینت میکنه
گفتنش سرافکنده ات.
واقعیت زندگیم رو بخوام شرح بدم اینجوریه که آهنگا قفلی نیستن، فیلم و سریالا حوصله سربرن، آدما به شدت مسخرن، فُحشا حق مطلبو ادا نمیکنن، خونه دلگیره، بیرون زیادی شلوغه، دیگه با هیچی حال نمیکنم.
موبایل وقتی ۶۰ درصد شارژ داره نه اون قدری کمه که استرس بگیری، نه اونقدری زیاد که با خیال راحت هر غلطی میخوای بکنی. حس میکنم چهل سالگی هم یه همچین حسی باید باشه.
گاهی میرم اجاره خونه های بالاشهر رو چک میکنم
ماهی ۵۰۰،۳۰۰،۲۰۰،۱۰۰،۷۰،۵۰،۴۰ میلیون
لعنتیا مگه چقدر درمیارید که فقط اینقدر اجاره میدید؟
انگار ما ول معطلیم تو این دنیا
نوشته بود:
کسی را چنان دوست داری که برایش بجنگی؟
نوشتم:
از جنگها برگشته ام، با زخمها و موی سپید
و یاد گرفته ام صبور باشم و به تماشا قانع.
بعضی سوتفاهمها و دلخوریها حتی نوع شدیدش، با چهار پنج دقیقه حرف زدن حل میشه. حرف نمیزنیم و کمکم یه زخم کوچیک چرک میکنه و باعث قطع روابط دوستانمون میشه.
از «بیا با هم درستش کنیم» رسیدم به «باشه، به سلامت».
اصلا خاصیت زمان اینه که به تو نشون بده قبلا چه آدمی بودی و الان با اثر زخمها روی روح و قلبت چه آدمی شدی، نه اینکه بهت بگه چیا رو میتونه درست کنه.
زمان هیچ چیزی رو درست نمیکنه!
در واقع فقط بهت نشون میده دو ماه پیش چطور عمل کردی و الان اگر تو همون موقعیت باشی چطور عمل میکنی، زمان در واقع تو رو تراش میده تا بهتر بشی، زیباتر بشی، درست تصمیم بگیری، باارزش باشی
و گاهی
حتی از عزیزترین چیزایی که میخوای
بگذری.
خیلی نرم و یواش دهه هفتادیا هم دارن از عیدی گیرنده به عیدی دهنده تبدیل میشن
«مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره
ولی اغلب، این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت
و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر، موجودی هست که دیوانهوار در حال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه.»