تو
نغمه چکاوک هایی ، به وقت پرواز بامداد
تو
همان حس زیبایی در کنار جام های سبز فام
و من
به رویش دوباره رنگ های عشق
در پی سقوط تو ایمان دارم
پس طلوع کن
بتاب بر این دشت رکود
بیا تا بعد از انقراض نسل شب بوها
دست نعناع های وحشی را به دست باد سپاریم
بلکه بشکند
حریم سکونی که سال ها حاکم چرخ های ارابه وحشی خیال ماست
درخشیدن بین ستاره ها ، بسیار مشکل ست.
میشود عشق و آرامش را بازیافت
اما از مسیر شجاعت، نه جهالت
من صرفا یک اتفاقم. چرا باید اینقدر جدیاش گرفت؟
چرا نمیتوانیم در خود فروبسته بمانیم؟
آزمودم عقل دور اندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
هر رنج واقعی نشانی از غلبه مرگ دارد ؛ هر چند ممکن است در پی لحظات فرسودگی به زندگی ادامه دهید.
آدم در آه کوتاهی پیر می شود
در اشکی که
به چشم نرسیده و در گلو جا خوش کرده
پیشانی
آیینه خطهایی ست که با ناخن های زمان حک شده اند
و موی سفید
که میان شب گیسوان ، مرگ را آرام آرام به خانه می آورد.
ما همه کاتب کوچک مکتب خویشیم
و راوی روزهایی که با شمار ثانیه ای می گذرند
کمی تامل لازم است
زیرا ثانیه ها در حال گذرند و ما خیال دست برداشتن از این روایت را نداریم
گاه راوی بودن کافی نیست
در میان هیج جا و همه جا
وقتی نور آخرین رویا در دل شهر پیچید
دلی لرزید
ستاره ای خاموش شد
و صدایی آهسته طنین انداز گشت
این واقعا پایان است
یا فقط آغاز قصه ای تازه
آرزوهایی بودند که مثل پروانه های در قفس ، خواستند که پرواز کنند
اما نمی توانستند...
ماه را
به یک فنجان قهوه دعوت کرده ام
بی کلام و در سکوتی که از هزار حرف صمیمی تر است
فقط
برای آنکه کسی باشد
که جای خالیت را
روبرویم پر کند
تمام رویاهای شما توهمی از خوشبختی ست
حتی عشق هم رسالتش تقسیم درد است
نه تدفین آن
مرز داشتن ، خودخواهی نیست خود دوستیه.
این فانوس روشن ماهه
که تو شب سیاه زمین
داره می خونه
برخی واژه ها
در جیب های کهنه زمان
هنوز بوی گریه می دهند
رفتارهایی هست
که هر شب بر می گردنند
با صدای باران
با قدم های آهسته خاطره
می آیند و روی گلیم ساده ذهن
می نشینند
و چای سردی را دوباره گرم می کنند
Khosro
روزتان به نیکی
لطفتان پایدار 🌷
A۷A
سپاس🙏🏼💐