خسته از کویر
به کدامین باران
پناه باید برد؟!
وقتی خشکسالی چشمم قدمتش
به ماقبل کوچ ابرها بر می گردد.
این در آغوش کشیدن چه حس عجیبیه!!
همین که دستات بهم گره خورد برای چند لحظه حس میکنی که نمیخوای بمیری ...
ایــن روزهـــا خیلــی چیـزهـــاست که دست من نیست !
خیلی تلاش کردم بدستت بیارم و همون
کسی باشم که تو میخوای ولی اخرش
هم تورو از دست دادم هم خودمو
درست زمانی که فکر میکردم همه چیز
درست میشه
من نا امیدانه نمی نویسم
فقط ... وقتهایی که نا امیدم می نویسم.
زندگی…
خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی…
حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی…
باور دریاست در اندیشه ماهی تنگ
زندگی…
ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی…
فهم نفهمیدن هاست
امان از چشمانت که مرا می کِشد وفغان از زبانت که مرا می کُشد !؟
کدام را باور کنم
خواستن نگاهت را یا نخواستن کلامت را
گفتی در گذشته ات جایی ندارم
پس بگو در حال م چه میکنی ای ماندگار در آینده ام !
قول داده ام
هر از گاهی
فانوس یادت را
میان این کوچه های بی چراغ و بی چلچله روشن کنم
من همان منم
هنوز هم در این شبهای بی خواب و بی خاطره
میان این کوچه ای تاریک پرسه میزنم
اما به هیچ ستاره دیگری سلام نخواهم کرد...
جواب من نداد آن شوخ و میداند که شمع آخر به خاموشی زسر وامیکند پروانه خود را
تصور می کنم
تو هر روز زیباتر می شوی و من هر روز عاشق تر
گویی همه اشعار و منظومه های عاشقانه را برای تو سروده اند
کلمات حقیرند و من ناتوانم
ناتوان از گفتن این که چه اندازه تو را دوست دارم
من از میان تمام کتاب ها
آن که شبیه تو بود را برگزیدم
و از دل تمام صفحات
آن که عطر دست های تو را داشت انتخاب کردم
و از تمام صفحه ها
برگی که به لطافت نگاه تو بود را دیدم
و از این برگ
خطی که طعم تو را داشت خواندم
اینک دوستت دارم
دوستت دارم
و دوستت دارم ...
و این را مدام تکرار می کنم
اینست عصاره تمام شعرهای ناگفته
تو نیز لب به این تکرار رویا گونه بگشا
تا گلهای رازقی باغچه
از تو یاد بگیرند عطر افشانی را
و تو در عصر خرچنگ های مردابی؛شکوه نیلوفرانه ای
به من برگرد اگر شانه ای برای گریستن نداشتی
من همیشه تکیه گاهم برای آشفتگی تو
حتی اگر شکسته باشی ام
خواستم از خورشید بنویسم
دیدم که ابر جلویش را گرفته است
خواستم از ابر بنویسم
دیدم که شروع به باریدن کردهاست
خواستم از باران بنویسم
دیدم که بر روی چترهای تنها میگرید
خواستم از تنهایی خودم بنویسم، دیدم که تو تمام من را همراه خودت بردهای
حتی قلم و کاغذم را !
نگاهم غرق سرابی بود که فکر میکردم تو آنجا پرسه میزنی
گوش هایم تیز به کلماتی بود که هیچ گاه به زبان نیاوردی
و من هزاران بار در این راه جان دادم و تو من را هرگز به خاطر نیاوردی...
Khosro
سلام دوست گرامی . روز شما هم بخیر
امید علیزاده
سلام دوست گرامی . روز شما هم بخیر
سلام ممنون داداش گلم