🔷 پس (ای بشر دیده باز کن و) آثار رحمت (نامنتهای) الهی را مشاهده کن که چگونه زمین را پس از مرگ (و دستبرد خزان باز به نفس باد بهار) زنده میگرداند! محققا همان خداست که مردگان را هم (پس از مرگ) باز زنده میکند و او بر همه امور عالم تواناست.
★彡 تܭــ ܢܚـتارܘ 彡★
تو ای زیباتر از گل من سلامت میکنم
این گلهای زیبارو تقدیم ناز نگاهت میکنم ...
می فرستم گل برایت گرچه زیباتر از هر گلی
ترسم گل خجل گرددپیش تو که خیلی خوشگلی...√
گل برای گل ...√
تا آینه رفتم
که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تــღـو
کسی نیست...!
من در پی خویشم ،
به تو بر میخورم اما ،
آن سان شده ام
گم که به من دسترسی نیست...
توی کتاب عشق کافی نیست به جمله ای هست که رمز طلایی ازدواجه که میگه : انتخاب همسر، انتخاب کسی نیست که همیشه شما را شاد کند بلکه انتخاب کسی است که میخواهید حتی زمانی که بدجور اعصابتان را بهم میریزد هم با او باشید، پس کسی رو انتخاب کنین که برای دعوا کردن هم انتخابتون باشه ...!
بگذار زندگی راه خودش را برود
بگذار خیال کند که ما هنوز
برای گردش یک سال دیگر ،
یک روز دیگر ،
یک بوسهی دیگر ،
به او وفادار خواهیم ماند ..
بگذار نداند که ما در پریشانی پرسشهایمان
بارها با مرگ خوابیدهام ..
ما برای زندگی ،
نه به هوا نیازمندیم
نه به عشق ،
نه به آزادی
ما برای ادامه ،
تنها
به دروغی محتاجیم که فریبمان بدهد
و آنقدر بزرگ باشد که دهان هر سوالی را ببندد ...
اگر به خودتان آمدید و دیدید در زندگی برای چیزی تلاش نمیکنید یا هدفی ندارید، پس تعجبی هم ندارد که حس کنید این زندگی شماست که بر شما تسلط دارد، نه برعکس.
اصلاً برای من مهم نیست که مدیرعامل پانصد شرکت باشید یا مادر خانه دار؛ باید هدف داشته باشید! این هدف ممکن است شخصی باشد، مثل این که تصمیم گرفتهاید به تناسب اندام خود توجه کنید یا پس انداز کنید یاصاحب خانه شوید یا کسب وکاری راه بیندازید یا زندگی مشترک تان را از پرتگاه نجات دهید. هرچه! فقط این را بدانید که باید هدفی داشته باشید و اگر تا به حال موفق نشدهاید روی هدفی تمرکز کنید، میتوانید این عادت را کسب کنید. میتوانید تبدیل به شخصی شوید که تمام آن چیزهایی است که خودش میخواسته!
بارها و بارها زندگی به انتها رسید!
بارها و بارها آدمی دلشکسته شد
به تعدادی که نتوان شمرد شب شد!
بارها و بارها زمین از ظلم به تنگ آمد
و آدمیزاد بارها گریست که این آخر ِ ماجراست!؟
اما همیشه آغازی پیوسته به پایان بود،
آرامشی بعد از دلشکستگی،
همیشه آفتاب از قلب ِ شب لبخند زد،
زمین ، خویش را از ظلم تکاند
و آدمیزاد به غم ِخسته ی خویش خندید...
و تاریخ، داستان ِ آغاز ِ پایان ها و پایان ِ آغازهاست...
در این میان این همه هیاهو
به قلب خویش که تکیه کنی
هر آنچه هست خیر است...