میخواهم حکم کنم سرت را ببرند؛
چه وصیت داری؟
- هیچ
- کسانت اینجا هست؛ پسرت را می خواهی ببینی؟
- نه
- زنت را چه؟
- نه
- مادرت؟
- نه
- چرا؟ قلب در سینه نداری؟
گل محمد لبخندی زد.
- از چه می خندی؟
گل محمد پلکها فروبست و گفت:
از پا افتادنِ مرد... دیدنی نیست...
اگر طالب عشق بيشتری هستيد به خود عشق بورزيد، اگر خواهان پذيرفته شدن هستيد خود را بپذيريد و اگر از اعماق وجودتان خود را محترم شماريد همان سطح احترام را از هستی فراخواهيد خواند ...