از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
خنده میبینی ولی؛ از گریهی دل غافلی
خانهی ما از درون ابر است و بیرون آفتاب ...
فصیحی هروی
روزی چند دوست قديمی که همگی ٤٠ سال سن داشتند میخواستند با هم قرار بگذارند که شام را با همديگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام با هم توافق کردند که به رستوران " *علی آقا* " بروند
*زيرا خدمتکاران خوشگلی دارد..!*
١٠ سال بعد که همگی ٥٠ ساله شده بودند دوباره تصميم گرفتند که شام را با همديگر صرف کنند.
پس از بررسی رستورانهای مختلف،
سرانجام توافق کردند که به رستوران علی آقا بروند
*زيرا غذای خيلی خوبی دارد*
١٠ سال بعد در سن ٦٠ سالگی،
دوباره تصميم به صرف شام با همديگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران علی آقا بروند
*زيرا محيط آرام و بی سر و صدايی دارد..!*
١٠ سال بعد در سن ٧٠ سالگی،
دوباره تصميم گرفتند که شام را با هم بخورند و سرانجام پس از بررسی رستورانهای مختلف تصميم گرفتند که به رستوران علی آقا بروند
*زيرا هم آسانسور دارد و هم راه مخصوصی برای حرکت صندلی چرخدار* .!
و بالاخره ١٠ سال بعد که همگی ٨٠ ساله شده بودند يکبار ديگر تصميم گرفتند که شام را با همديگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران "*علی آقا* " بروند
آنجا كه "عشق"
خيمه زَنَد، جایِ عقل نيست...
سعدی
حوالی اردیبهشت
بوی بهشت میآید
عطر شکوفهها و خاک باران خورده
هوش از سر رهگذران شهر پرانده
بهار شوخی بردار نیست
همه را عاشق می کند...
انسان مدام باید مشغول کار باشد.
سازندگی کند، وگرنه از درون پوک میشود.
و بیکاری بدتر از تنهایی است.
آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...
در یک جای ناراحت ولی آزاد خوابیدن، بهتر از خوابیدن در یک جای راحت بدون آزادی است.
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.
اشتباهی که بیش از یک بار تکرار بشه،
یه تصمیمه!