یک:
با کلمات سالاد درست نکنید! سعی کنید ساده و روان منظور خودتان را بیان کنید. زور نزنید با با چپاندن زورکی کلمه توی متن احساس و زیبایی خلق کنید.
دو:
روایت کنید. ملموس و روشن از اتفاقات زندگی خودتان یا دیگران بگویید. به جایی اینکه بگویید فلان اتفاق خیلی تلخ و دردناک بود، فضا و رویدادها را توصیف کنید تا ما خودمان تلخی و دردناک بودن اتفاق را حس کنیم. سعی کنید از کلمات عینی بیشتر استفاده کنید. جزئینکاری کنید و در توصیف به حواس پنجگانه متوسل شوید.
چرا روایت و قصهگویی؟
📚حتی اگر نمیخواهیم داستاننویس شویم و قصد ما نوشتن پروپوزال و جستار و مقاله است، بازهم بهتر است مهارت قصهگویی و روایت پردازی را بیاموزیم.
این قصه و داستان است که ذهن آدمها را درگیر میکند و باعث میشود نوشتۀ ما در ذهن انها باقی بماند.
«قصه یک راه فرار برای رسیدن به آرزوهای ناکام است.»
صادق هدایت🌟
اگر بخواهم فقط یک پیشنهاد برای بهتر نوشتن بدهم این است:
دلنوشته ننویس.»
نه دلنوشته بخوانید، نه دلنوشته بنویسید. دلنوشته قلمتان را خراب میکند.
برخی از ویژگیهای شاخص دلنوشتهها:
دلنوشته کلیشهای و نخنما است.
دلنوشته احساساتیگرایانه و پر از ناله و زای است.
دلنوشته از سطح انشاهای مدرسه فراتر نمیرود.
دلنوشته پر از قید و صفت است.
دلنوشته پر از واژههای انتزاعی است.
دلنوشته هیچ قصه یا رخداد خاصی را روایت نمیکند.
شاید بگوئید: "خوب، زندگی من دقیقاً مطابق با توقعهایم نیست."
اگر در همین زمان زندگی از شما بپرسد: تو برای من چه کردی؟ چه پاسخ خواهی داد؟ آرزوی کوتاه کردن راه به شما سرعت نمیبخشد، باید میان سختگیری و رحمت، میان انضباط و سهل انگاری توازن برقرار نمود.
بدون تلاش هیچ چیز رخ نمیدهد، حتی معجزه. برای آنکه معجزهای رخ دهد، ایمان داشتن لازم است. برای ایمان داشتن، باید حصار پیش داوریها برچیده شود. برای ویران کردن حصارها شهامت لازم است. برای شهامت داشتن غلبه بر خوف لازم است و...
نباید از یاد ببریم که زندگی هوادارمان است. زندگی نیز خواهان رشد است، بگذارید یاریاش کنیم.
داستانی در اسطورهی یونان میگوید در زمان یونان باستان، انسانها بیش از امروز قدرتمند بودند؛ آنها دو سر، چهار دست و چهار پا داشتهاند. روزی زئوس، خدای خدایان برای اینکه بتواند در مقابل انسانها بایستد و آنها را شکست دهد، این موجودات را به دو نیم کرد، از آنجا بود که هر انسان نیمهی گمشدهاش را جستوجو کرد و هنوز همهی انسانها به دنبال نیمه گمشدهی خودشان میگردند؛ اما برای دست یافتن به این عشق، حاضرند چهقدر جستوجو کنند؟ برای رسیدن به این عشق، حاضرند چه چیزهایی را نادیده بگیرند یا چقدر اقرار کنند؟ چه آسیبهایی بزنند و چه آسیبهایی ببینند؟
آلن دوباتن در کتاب جستارهایی در باب عشق سعی میکند به این سوالها پاسخ دهد و روند پیشرفت و سقوط یک ارتباط عاشقانه را از نگاه فلسفی و روانشناختی بررسی میکند.
بعضی آدمها، خیلی زود متولد میشوند، بعضیها خیلی دیر و بعضیها، هیچوقت ...!
شاید اگر آن روز نبود، آن خیابان، آن کتابفروشی و آن اتفاق ساده، من هرگز متولد نمیشدم ...!
روز تولد هر آدمی، روزی نیست که به دنیا میآید، بلکه روزیست که میفهمد از زندگیاش چه میخواهد و به دنبال چیست ...!