زندگی را عاشقانه نفس بکش
حتی اگر سخت
حتی اگر دور
حتی اگر دیر
🌻🌻
آدم دلش را خانه ای پر درد می بیند
وقتی که دنیا را پر از نامرد می بیند
آدم دلش می سوزد از بدبختی مردم
وقتی که شام خنده شان را سرد میبیند
از انتحار یک غزل وقتی که دلخون است
از انتشار شاخه ای که زرد می بیند
دیشب کسی می گفت دنیا سهم زنها نیست
حتی خدا را در نگاهش مرد می بیند
آدم دلش می سوزد از عشقی که می میرد
از این همه زوجی که آخر فرد می بیند
سیده پروا ربیع زاده
نه میخندم نه میگریم ،
نه سرمستم نه هشیارم
نمیدانم چه باید کرد در دنیای حیرانی
🌻🌻
من شبیه بچه غوکی در حصار خیس چاه
درد میگیرد نگاهم از تماشای تو،ماه
رعد و برق چشم هایت را بده تا جان دهم
رقص مرگ من برای بهترین طرز نگاه
با شکوهی مثل شهری گمشده در زیر آب
وقت پیدا کردنت من هستم و صد جیغ و آه
من تحمل کردنم خوب است اما تا به کی؟
کِی به دریا ره بیابد شبنم روی گیاه؟
وای حتی اسم من را هم نمیدانی، چه حیف
شاعر شوریده را کِی می شناسد پادشاه؟
آخرش باید بگردم لابلای سطرها
تا بیابم واژه ای در شأن این بخت سیاه
آه یکدفعه صدایم بسته شد امروز هم
این گلو درد است یا بغضی که مانده بی پناه؟
سیده پروا ربیع زاده
شبیه سرقت از موزه تماشای تو ممنوع است
و مثل باغ یک روزه تقاضای تو ممنوع است
تمام مردم دنیا از آغوش تو برخوردار
برای من ولی لمس سراپای تو ممنوع است
هوا خوب است و این قایق به دوریّ تو محکوم است
از این صخره از این ساحل تمنای تو ممنوع است
دوباره می وزد پاییز و میترسم از این سرما
بگیرد جان عشقم را که گرمای تو ممنوع است
همیشه توی این فکرم که باید غیرقانونی
شبی از مرز تو رد شد که ویزای تو ممنوع است
سیده پروا ربیع زاده
تلقینِ تبسمی کذایـی در خواب
محکوم به دردیم و پر از بغض سراب
شب
راه
نگاه و
یک جهان تنهایی…
ماهیـم،به شکل سایه ای در مرداب!
“ امیرحسین پناهنده ”
از سايه ي انتظار خود مي ترسيم
موجيم كه از قرار خود مي ترسيم
تا حال زمستاني مان پابرجاست؛
از عـاقبتِ بهـار خود مي ترسيم!
“ امیرحسین پناهنده ”
در این خزان وحشی،چون برگ توی بادم
سرد است بی تو دنیا کی میرسی به دادم؟
دستان باورت را گم کرده دستهایم
در این قنوت آخر یخ بسته اعتقادم
چون چشمه می دویدم تا رود از سر کوه
حالا شبیه چاهی در حال انجمادم
لبریز شعر بودم همچون کتاب خورشید
اما در این شبستان یک ماه بیسوادم
می جویمت اگر چه در کوچه های خالی
ای سایه ی رمَنده کی می روی ز یادم؟
پروا ربیع زاده
اسفند۱۴۰۲
تقدیم به تمامی دوستان وسروران عزیزم
این روزها
تا یادت می کنم
باران می گیرد …
به گمانم زمستان هم مثلِ من دلتنگ شده
ساعتهای بی تو بودن را
با خاطراتت می گذرانم
خاطراتت مانده اند برایم یادگاری …
از روزهایی که میدانم بازگشتی ندارند
روزهایی که در دلمان تنها عشق بود و شوقِ زندگی و
لحظه های خوبِ باهم بودن …
حالا از آن روزها چیزی نمانده
جز مُشتی خاطراتِ خیس …
همیشه از خودم میپرسم
این ماه است كه بركه را زیبا میكند
یا بركه ماه را
یا اگر هر دو زیبا هستند
پس این حوض
این حوضچه ی آبی
چه نقشی دارد
بیا و تو ماه باش
من بركه
و قلب من
حوضچه ی خلوتی
بی ماهی
بی رنگ
اصلا بیا و شبی
دست و صورت خویش را
به آب قلب من بزن
نگران نباش
جای دوری نمیبرم تو را
و صبح فردا
تو را زیباتر از همیشه
به آسمان پس میدهم!
زندگی صحنه رنگین ریاست
همه مشتاق به آن می نگریم
عاقبت از پس تقدیر چوباد
روزی از لاشه آن میگذریم
زندگی خاطره ای بیش نبود
بهر ما جز غم وتشویش نبود
به کدام خاطره اش خوش باشیم
که کدام خاطره اش نیش نبود؟
ღمهدیارღ
همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو...
شاید خداست که در آغوشش می فشاردت
برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن
پستهات عالی دوست من و لایک شد
ارادتمند شما
مهدیار
1403/02/23
m͎a͎h͎y͎a͎
سلام اقا آرش گرامی
امیدوارم هر چه زودتر به سلامتی کامل برسین
و برگردین به جمع دوستان کلیکی