گروه ادبی آوَش

داستانهای کوتاه به صورت خاطرات گرد آوری شده بیشتر

گروه ادبی آوَش
شعر و ادبیات
۱۰,۵۲۸ پست
۲۵۶ مشترک
۶۶ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۱۳
مبنای تعداد هوادار رتبه ۲۰
مبنای تعداد ارسال رتبه ۱۸
در زندگی لحظاتی پیش می آید که انسان،
نه کسی را دوست دارد
و نه دلش می خواهد کسی او را
دوست داشته باشد!
مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...
انسان یک بیماری مدام است،
یک درد مستمر...
دوایش اما عشق
و زیبایی
و هنر است!
بازنشر کرده است.

معصومی...

مثل ترس ارتکاب اولین گناه

ترس انفجار اولین بوسه

فاجعه ی اولین آغوش!

معصومی...

مثل عشق!

معصومی مثل فرشته ای جا مانده از بهشت!

معصومی مثل باران

مثل گندم

مثل پاییز!

معصومی مثل من...

که نشستم و تمام این دروغ ها را به موهایت بافتم!

معصومی مثل فرشته ای که برای دل شکستن ساختم!

جنگل با ناله و حماسه بیگانه است
و زخمِ تبر را با لعابِ سبزِ خزه
فرو می‌پوشد .

شاملو
بازنشر کرده است.

من از جهان چیزی نمی‌خواهم

تنها تو را با دلبری هایت

جانی که می‌بخشی و می‌گیری

با عطر خوب روسری‌ هایت

من با همین ها عاشقت هستم

با دلبری ها دلنوازی ها

هی زیرِ باران خیس، هی آغوش

اصلا همین دیوانه بازی ها

اگرچه گفته‌اند
دهان تو را دوباره خواهیم بست
اما نگرانِ سکوتِ من نباش،
چشم‌های دلواپسِ من
باز با تو سخن خواهند گفت.

اگرچه خواسته‌اند
چشم‌های مرا دوباره ببندند
اما نگرانِ ندیدنِ دنیا نیستم
دست‌های خستهٔ من
باز با تو سخن خواهند گفت...
کمال در آخر نیست
و آخر نیست
که انسان تنی مُردنی دارد
و روزهایی نمردنی .
بازنشر کرده است.
می شود تا انتهای تمام راه های جهان و تا چرخش آخرین عقربه ی آخرین ساعت ، دوستم داشته باشی ؟ همینطور بی دلیل و همینطور بی منطق ؟
و دوست داشتنت مثل آدم های این زمانه ، تمام نشود ؟!
می شود فرق داشته باشی با همه ؟
می شود هرچقدر هم که سرت شلوغ شد ؛ بازهم عاشقم بمانی و حرف های خوبت ، فقط برای من باشند ؟
من برای ماندن به پای تو ، چیزِ زیادی نمی خواهم !
همین که وفادار بمانی ، همین که گاهی به گوشم آوای دوست داشتن بخوانی کافیست ،
همین که هرکجا رفتی و من کنارت نبودم ؛ جوری از من حرف بزنی که انگار کنند یک معجزه ام ...
همین کافیست ماهِ من ؛
همین کافیست تا برایت روزی هزار بار بمیرم ...
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
در حمع بودم ولی با جمع نبودم
وقتی تنهایی همیشه با من است
جمع زندان تنهایی من است..

❤️
بازنشر کرده است.
بخشی از کتاب دختر گمشده:

"مردم این شهر از فرط بیچارگیِ بیش‌از‌حد،
همه‌چیز را به شوخی گرفته‌اند."

حتی زندگی را...
❤️
در دیده‌ی من جمله خیالند و تو نَقشی
بر خاطر من جمله فراموش و تو یادی
بازنشر کرده است.
می گویند چرا نمی بینی؟
می گویم: دیدم یکبار
دلم شکست
چشمم اشکبار شد
ذوقم کور شد
حالم فنا شد

.
.
طول کشید تا دوباره سرپا شدم
خودم شدم
بهتر نه فقط کمی خوب شدم
و فهمیدم
برای جلوگیری از لرزیدن دل
بهتر است نبینم
نشنوم
نخوانم
اصلا ندانم که کسی هست
که دلش لرزیده
..

نمی صرفد دوباره شکستن
...

نمی صرفد..

❤️
گلوله ای را به یاد ندارم
که به نیّت پوست نازک آزادی
شلیک شده باشد و سرانجام
به قصد شقیقۀ دژخیم کمانه نکرده باشد.

چاقویی را به یاد ندارم
که برای گلوی خوش آواز عشق
از غلاف بیرون زده باشد و
آخر دستۀ خودش را نبریده باشد.

حالا،
هر چه می خواهید شلیک کنید و
هر چه می خواهید چاقو بکشید...

حسین منزوی
بازنشر کرده است.
✍احمق ها بی درد نیستند
تنها دردی که ندارند درد دانایی است ...!
بازنشر کرده است.

آرزو کنیم حالِ همه خوب باشد...
خیابان ، پر باشد از عابرانِ سر خوشی
که نه غصه ای برایِ خوردن دارند
نه مشکلی برایِ حل نشدن
نه دلیلی برای گوشه گیری و تنها بودن !

عابرانی که سرخوش و آسوده
از کنارِ هم عبور می کنند...
مردانی که ناچار نیستند
تا دیر وقت کار کنند...
زنانی که در سکوتشان اشک نمی ریزند...

و کودکانی که از ته دلشان می خندند ...
آرزو کنیم حالِ همه خوب باشد...
به خوبیِ عطرِ یاسِ کوچه باغ های قدیمی...
به خوبیِ دو روز مانده به عیدِ زمانِ کودکی...
و به خوبیِ همان روزی که آرامش و عشق...
به خیابان های این شهر ، برگردد ...
مشاهده ۸ دیدگاه ارسالی ...