می شود تا انتهای تمام راه های جهان و تا چرخش آخرین عقربه ی آخرین ساعت ، دوستم داشته باشی ؟ همینطور بی دلیل و همینطور بی منطق ؟
و دوست داشتنت مثل آدم های این زمانه ، تمام نشود ؟!
می شود فرق داشته باشی با همه ؟
می شود هرچقدر هم که سرت شلوغ شد ؛ بازهم عاشقم بمانی و حرف های خوبت ، فقط برای من باشند ؟
من برای ماندن به پای تو ، چیزِ زیادی نمی خواهم !
همین که وفادار بمانی ، همین که گاهی به گوشم آوای دوست داشتن بخوانی کافیست ،
همین که هرکجا رفتی و من کنارت نبودم ؛ جوری از من حرف بزنی که انگار کنند یک معجزه ام ...
همین کافیست ماهِ من ؛
همین کافیست تا برایت روزی هزار بار بمیرم ...
می گویند چرا نمی بینی؟
می گویم: دیدم یکبار
دلم شکست
چشمم اشکبار شد
ذوقم کور شد
حالم فنا شد
.
.
طول کشید تا دوباره سرپا شدم
خودم شدم
بهتر نه فقط کمی خوب شدم
و فهمیدم
برای جلوگیری از لرزیدن دل
بهتر است نبینم
نشنوم
نخوانم
اصلا ندانم که کسی هست
که دلش لرزیده
..
آرزو کنیم حالِ همه خوب باشد...
خیابان ، پر باشد از عابرانِ سر خوشی
که نه غصه ای برایِ خوردن دارند
نه مشکلی برایِ حل نشدن
نه دلیلی برای گوشه گیری و تنها بودن !
عابرانی که سرخوش و آسوده
از کنارِ هم عبور می کنند...
مردانی که ناچار نیستند
تا دیر وقت کار کنند...
زنانی که در سکوتشان اشک نمی ریزند...
و کودکانی که از ته دلشان می خندند ...
آرزو کنیم حالِ همه خوب باشد...
به خوبیِ عطرِ یاسِ کوچه باغ های قدیمی...
به خوبیِ دو روز مانده به عیدِ زمانِ کودکی...
و به خوبیِ همان روزی که آرامش و عشق...
به خیابان های این شهر ، برگردد ...
Sepideh
🌹
:)
یکی از قشنگ ترین کتابایی که خوندم
کارت دارم