خیره سری
گر تو کنی
خاطره
در شر
تو کنی
کا اکبر
به رنج دلم
بی توجه شدی
به ساز لبم
کم صدا شدی
هزار و یکی
شکوه کردن
بس است
گر توانی
نیم نکاهی
بس است
کا اکبر
نه داغم
به گفتار تو
نه باغم
ز افتاب تو
کا اکبر
ایول
که تویی
دلبر من
اما حیف
نشدم
دلبر تو
کا اکبر
داغ. دلم. را
تو یهو
تازه کردی
گنجشک دلم
تو بهار
ولو کردی
از ترس
نگات
تو دلم
ریخت بهم
تو نگفتی
سر شو
اشکنه پختی
واویلا
از این بهار شیراز
بوی بهارش
مست مستم کرد
کا اکبر
کلی برام
دروغ بگو
ولی نگو
دوست دارم
کلی برام
شعر بگو
فقط نگو
عاشقتم
کلی برام
دعا بکن
نگو
باهم پیر شیم
کا اکبر
مرا
در زمستان
نگه داشتی
خودت
بهاری شدی
کا اکبر
چو در اینه
خود بینم
تار بدیدم
چون همچو منی
عیب هزار بود
که خود تار بدیدم
کا اکبر
دلی
از پرده غم
تو یک شب
برانداز
هزارغصه
به یک شب
تو
پرداز
کا اکبر
هزار و یک بهانه
به تو دادم
بشینی کنارم
تو رفتی
بی بهانه
نه ذوقی به رفتن
نه حالی به ماندن
بجا ماند
کا اکبر
عشق
بوی عطر
یاس میدهد
عشق
منطقش
در ذات الهی
در جوش است
عشق
شادی
خنده های
من و توست
کا اکبر
این همه
اصرار بر بد بودن می کنیم
نیم انرا
بر خوب بودن
من کنم
دنیا گلستان می شود
نمی شود؟
کا اکبر
گر
مهر و مهربانی
صلح و صفا
از دیار ما برود
دو باره
به عصر
غارنشین
خواهیم رفت
کا اکبر
مهربانی
مانند
مار خوش و خط خالست
تو از بودنش خوشحالی
گر تو را نیش
زند
نامهربانست
و زیبایش
در نظرت نیست
بدان
کا اکبر