از سفر
به ذهن خسته
رها کنیم
خویش را
نو رسیده
را بغل کنیم
کا اکبر
چقدر از ما
باقیست
که
یاغیش
کنیم
کا اکبر
آنروز
که خبراز عید نبود
تو بودی
هزار شوق
به دل بود
اکنون که عید است
تو نیستی
هزار شکوه
به عیدست
کا اکبر
خدایا:
در روزهای پایان سال
که تغییر میدهی
هر انچه مولک توست
ارامش ملت ما را
با رزق فراوان
پیوند دلهایی که
عاشق همند
امنیت و امید واقعی
به جامعه سر بلند ما
که تنها تویی
که می توانی
به آرزو ی محبت بی کرانت
آمین
کا اکبر
غم اتش
به دلم
دود زده
کا اکبر
تو چرا؟
شعر مرا
در شب
بافتی
بیت شعر مرا
با شمع ساختی
خوانده بودی
ذهن مرا
با ناز
تاختی
کا اکبر
لال شدن
هنریست
کمیاب
گر رؤیتش کردی
با اشاره
سلامش کن
الهی که
معلول نباشی
فقط لال شی
کا اکبر
چون
در اگری
حیله نگه دار
تا راه شود
راه تو هموار
کا اکبر
خوش باش
به انچه
در دل داری
نه انچه
در سر داری
کا اکبر
تو اگر
وفا. به عهدی داری
پس چرا
جفا
به حرفت داری
کا اکبر
هر لحظه
تو باشی
عشقست
گر ان لحظه نباشی
زشتست
کا اکبر
گر
تمام بودنت
بر من بود
بودم
گر
تمام حاصلت
من بودم
بودم
گر
تمام جمعت بودم
بودم
کا اکبر
مثل صداقت
تو دلم
کم بودی
مثل حسادت
تو سرم
سر بودی
کا اکبر
بیا
به سخره نگیر دلت را
به کنکاش نگیر
سرت. را
کا اکبر
چگونه
درغمم شریکی
نفعش را بردار و برو
کا اکبر