حاصل عمرم شده
باز خوانی
دیروز
برای امروز
کا اکبر
مست بودم
ولی قفس
هر روز به رویم باز بود
مستانه می خواندم
ولی حسی
مرا یاد می کرد
و می گفت
گر از نفس باز خواهی ماند
تو را مستانه باز خواهم خواند
کا اکبر
هی نگو
بی تو
نهالی در پی بادم
گهی در مه
به درگاه تو می جوشم
یا در زمین گرد
به دنبال تو در خروشم
کا اکبر
مرا
با پندار نیک نخواندی
که رفتارم در غلط بود
کا اکبر
سپاس
از دل محروم خودم
که تو را خواست
ولی
دل به تو هرگز نداد
چرا؟
چون تو گرفتار خودی!!!
کا اکبر
مرا ببر
به بافت زمستانیت
که از گرمیش
به نرمی گویم
کا اکبر
آرزو
بر دل من ماند
شبی. تا به. سحر
بر لب تو
لب جویم
کا اکبر
به خوابم بیا
تا دست از کابوست بردارم
کا اکبر
چنان گرفتار
کهنه خاطرات توام
که دفتر خاطراتم
خالیست
کا اکبر
انجا که دلم
تلخی ایام کشید
افتاده نگاهش
به ره یار کشید
کا اکبر
چگونه از تو
چشم بپوشم
تو چشم چراغ دل منی
بی. تو
چشم دلم
سوت و کوره
کا اکبر
با وعده وعید
هیچ دلی شاد نکن
حتی ان کودک معصوم
تو اگر همت انجام نداری
پس قصد ازار نکن
کا اکبر
مثلا عشق
تو را
سر به هوا
خواهد کرد
تو بگو
گر سر به هوا نکنی
چه کنی؟
کا اکبر
حافظ هم
گر زدلت رفت
نگو شعرش
چونکه دیوانه کند
تورا
از بیتش
کا اکبر
ازاد بود
دلم
هر لحظه
بی تاب نبود
چون در قاب
تو افتاده کنون
از هر دم
تو را
در نفسش
می خواهد
کا اکبر
☆افرا ☆ـ
اکبر کا