عشق
بوی عطر
یاس میدهد
عشق
منطقش
در ذات الهی
در جوش است
عشق
شادی
خنده های
من و توست
کا اکبر
در من ،منی خسته تر از من می نالد...
این همه
اصرار بر بد بودن می کنیم
نیم انرا
بر خوب بودن
من کنم
دنیا گلستان می شود
نمی شود؟
کا اکبر
گر
مهر و مهربانی
صلح و صفا
از دیار ما برود
دو باره
به عصر
غارنشین
خواهیم رفت
کا اکبر
مهربانی
مانند
مار خوش و خط خالست
تو از بودنش خوشحالی
گر تو را نیش
زند
نامهربانست
و زیبایش
در نظرت نیست
بدان
کا اکبر
از سفر
به ذهن خسته
رها کنیم
خویش را
نو رسیده
را بغل کنیم
کا اکبر
چقدر از ما
باقیست
که
یاغیش
کنیم
کا اکبر
آنروز
که خبراز عید نبود
تو بودی
هزار شوق
به دل بود
اکنون که عید است
تو نیستی
هزار شکوه
به عیدست
کا اکبر
خدایا:
در روزهای پایان سال
که تغییر میدهی
هر انچه مولک توست
ارامش ملت ما را
با رزق فراوان
پیوند دلهایی که
عاشق همند
امنیت و امید واقعی
به جامعه سر بلند ما
که تنها تویی
که می توانی
به آرزو ی محبت بی کرانت
آمین
کا اکبر
غم اتش
به دلم
دود زده
کا اکبر
تو چرا؟
شعر مرا
در شب
بافتی
بیت شعر مرا
با شمع ساختی
خوانده بودی
ذهن مرا
با ناز
تاختی
کا اکبر
لال شدن
هنریست
کمیاب
گر رؤیتش کردی
با اشاره
سلامش کن
الهی که
معلول نباشی
فقط لال شی
کا اکبر
چون
در اگری
حیله نگه دار
تا راه شود
راه تو هموار
کا اکبر
خوش باش
به انچه
در دل داری
نه انچه
در سر داری
کا اکبر