هوا خواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
صبح خورشید نگاهت به سرش خواب ندارد؟
پس بیا خوب نگهم کن که دلم تاب ندار
نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری
گيسو به هم بريز و
جهانى ز هم بپاش…
معشوقه بودن است و
بريز و بپاش ها…!
بعضى از حرفارو
باید بزارى وقتى خوب دم کشید بزنى
اینجورى خیلى بیشتر به طرفت مى چسبه!
اعتبار تو به حضورت نیست،
دور هم که باشی
باز دوست داشتنی ترین هستی…
آیا بهشـــــــتی
که میگویــند..
جایی بهتر از آغـــــــوشـ توستـــــ؟
بهترین جای دنیاست
آغوش چشمانت
آن جا که دلم
رؤیا به پا می کند
در حصار لب هایت
بهشتی به پهنای
از بوسه تا عشق !
من نکردم گله از عهد و وفاداری تو
عهد ما عهد جفا بودو نمیدانستیم
رنج بی عشقی و تنهایی و بی مهری یار
همه ی تقدیر خدا بودو نمیدانستیم . .
سنگ شکاف میکند در هوس لقای تو
جان پر و بال میزند در طرب هوای تو
آتش آب میشود عقل خراب میشود
دشمن خواب میشود دیده من برای تو
پنهان اگر چه داری جزمن هزار مونس
من جز تو کس ندارم پنهان و اشکارا
در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هرچه فریادش، جوابش را نمی پرداختند
داد میزد خواندهام هفتاد سال، هرشب نماز
پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز ونیاز
یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات
گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی
آن ندا گفتا همان کس که زدی تهمت براو
طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو
گویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمهای را دید، و گفت:
اینجا را ترک نمیکنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را میدوشد، بدان سو رفت و میخ را تکان داد.
با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت.
شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد.
سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!!
فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟!
ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم.
🔸بیشتر مردم فکر میکنند کاری نکردهاند، در حالی که نمیدانند چند کلمهای که میگویند و مردم می شنوند، سخن چینی است.مشکلات زیادی را ایجاد میکند.
مریم م
خوشامدی به گروه خودت . لااااااااااااااااااااااااااااااااایکی
سپاسگزارم
عباس
خواهش عزیز