دوست داشته شدن خیلی زیباست
اینکه کسی شمارو معجزه بدونه خیلی زیباست
اینکه کسی معتقد باشه . . .
هیچکس شبیه شما نمیخنده فوق العادست
اینکه کسی جزئیات شمارو حفظ باشه محشره
اینکه کسی شمارو بلد باشه زیباست . . .
صبحها ،
باید صندوقچه امید را باز کرد و یک گوشه آرام نشست
و پازلِ خوشبختی را کامل کرد
صبح یعنی آغاز
و آغاز یعنی لبخندهایی که از تهِ دل باشد،
آغازتان بخیر
لبخندهایتان از تهِ دل
اسفند رو به پایان است
وقت کوچ کردن به فرودین است
وقت بخشیدن و صاف کردن دل..!!!
پس مراببخش :
اگر با نگاهی یا صدایی
یا زبانی بر دلتان ترکی انداخته ام . ."
ما آدمها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خستهایم اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم، سرعتمان را بیشتر و بیشتر میکنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتن، از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم!
اسفند را باید نشست
باید خستگی در کرد
باید چای نوشید...
یازده ماه تمام، دردها، رنجها و حتی خوشیها را به جان خریدن که الکی نیست، هست؟!
اسفند را نباید دوید
اسفند را باید با کفشهای کتانی، قدم زد!
زندگی یعنی:
دلسپردن به جریان آرام و بیوزنِ زندگی،
نشستن پای قصه آدمهایی غریبه،
همنشینی و همکلامی دلپذیر با دوستان موافق،
غرق شدن در دنیای جادویی کلمات و خیال،
طعم و عطر غذای دلچسب خانگی،
و دَمی برُیدن از جهان و نشستن با خود..!!!
روزتون پر از خاطرات خوب
اسفند که به روزهای آخرش رسید؛
باورم شد که تنها چیزی که یک لحظه هم درنگ ندارد، و بی خیال از غم و شادیِ من و تو میگذرد، زمان است.
روزهای پایانی اسفند همیشه تلنگریست برای من که نمیدانم چرا هر سال هزار تصمیم میگیرم که آدم دیگری شوم و نمیدانم این آدم دیگر باید چه کند که بتواند در اسفند سال بعد، سرش را بالا بگیرد و از این عبور شتابزده زمان، پریشان نباشد.
این روزها عجیب غرق میشوم در دنیای خاطراتم و انگار تصویر این همه عید و خانه تکانی و لحظه ی سال تحویل، میآید و مینشیند روبروی تمام خستگیهایم.
من نه دلی را شکستم و نه لحظه ای از دلم غافل شدم؛ ولی روزهای آخر اسفند...
دل به دریا بزن و با خودت رو راست باش و به قلب هایی که شاید....
شاید! امان از این شایدها که نمیدانم چرا درست در اواخر اسفند هر سال، دلم را میلرزاند و مجبورم میکند آرزو کنم سال دیگر...
اسفند دیگر شایدی نباشد و دلم آرام تر باشد از همه اسفندهایی که رفته و هیچ گاه باز نمی گردد.
نیلیا
ا