ساواش

خوش به حال عروسک آویزان به آینه ماشین کل پستی و بلندی زندگیش را فقط .. بیشتر

ساواش
۶,۰۰۴ پست
۳۶ دنبال‌کننده
۵۵,۵۰۰ امتیاز
مرد، مجرد
دین اسلام
ايران
زندگی مجردي
سربازی نرفته ام
سیگار نميکشم
iphone12
Elx

تصاویر اخیر

یه وقتایی‌ جلو پامون رو درست نگاه نمی‌کنیم، زمین می‌خوریم، زانومون زخمی می‌شه، و چشامون اشکی ...
حواسمون نیست، راه رو اشتباه داریم می‌ریم، گم می‌شیم، بغض میاد تو گلومون و چشامون آتیش می‌گیره ..
آدمای زندگیمون رو اشتباه انتخاب می‌کنیم..
هی رو بدی کردناشون چشم می‌بندیم تا اینکه چشم باز می‌کنیم و می‌بينيم درست روزایی که الان باید باشن، نیستن ...
حسرت نبودنشون اشک می‌شه و شُره می‌کنه از چشامون ...
می‌دونی چی می‌خوام بگم؟!
می‌خوام بگم بعضی وقتا،
اشک تاوانیه که چشما باید بابتِ درست ندیدن بدن ...!
زمانی که متوجه شدید بیشترِ مردم، در بدن‌های بزرگسالانه‌ی خود؛ کودکانی هستند که از نظر عاطفی زخمی شده‌اند،

دیگر همه چیز را به خود نمی‌گیرید...
آیا تاکنون این حس را داشته‌ای که داستانت مدت‌ها است به پایان رسیده‌است و بیش از آنچه باید زیسته‌ای و این روزها تنها صفحات خالی را به کتاب زندگی خود اضافه می‌کنی؟
‏و من هربار بعد از شنیدن ،خبر مرگ کسی، از خودم می‌پرسم
که ما چطور از دونستن این حقیقت که ،آدم‌ها می‌میرن،دیوونه نمی‌شیم؟
زیبا‌
ترین
چشم‌‌ها
بیشترین
اشك
ها
رو
ریختند.
حالت چقدر خوب می شود
که یکی پیدا شود و جنسش خالص باشد
بگوید هستم از آن بودن هایی که هیچ وقت تمام نمی شود...
ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺣﺎﻟﻮ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻫﯿﭽﯿﻮ ﻧﺪﺍﺭﯼ

ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺗﯽ
دﺍﻏﻮﻧﯽ
ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ
ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯿﮑﺸﯽ
ﺍﻣﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮐﻢ ﺑﯿﺎﺭﯼ
ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭﺯﺍﺭ ﺍﺭﺯﺵ ﻏﻢ ﺧﻮﺭﺩﻧﻮ ﻧﺪﺍﺭﻩ

ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺪﻭﻥ ، ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺰ میگذﺭﺩ
بگذار امیدهایت آینده را شکل دهند،
نه زخـم‌هایت...
از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!

در کوزه‌ی خشکیده، "نم"ی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد
چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد

گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
حکم دادم که زمین مال من است
هر سحر دور قمر فال من است

از ازل دور زمان چرخش چرخ
به مراد دل خوشحال من است
من گرفتار شبم در پے ماه آمده‌ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده‌ام

شب و گیسوے تو تا باز به‌هم پیوستند
من به شبگردے این شهر سیاه آمده‌ام 
از من فقط خبر داشت، همین..
مثل مردمی که می‌دانند جایی از جهان جنگ است
ما در زندگی، همه تنگاتنگ هم افتاده‌ایم.
فکر می‌کنم هنر اصلی، هنر فاصله ها باشد.
زیاد نزدیک به هم، می‌سوزیم؛
زیاد دور از هم، یخ می‌زنیم.
بازنشر کرده است.
گفتی که چنین بی خبر از عشق چرایی ؟

مستِ میِ عشقِ تو ز خود کِی خبری داشت ؟
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...