ٌwHisper

مردی لبریز از کینه که سرگردان در شعله های تاریکی قدم میزند :) بیشتر

ٌwHisper
۲۴ پست
۳۴ دنبال‌کننده
۱۰,۱۴۶ امتیاز
مرد، مجرد
خوشحال
ديپلم
ساخت برج تاریک
سیگار ميکشم
*این دنیا ارزششو نداشت اشتباه کردم به این دنیا اومدم...***:)

تصاویر اخیر

موردی برای نمایش وجود ندارد.
# و درک رازهای مخوف در بیمارستان روانی....
بازنشر کرده است.
در هر مکان و هر زمان بی عابروست...
کیست پندارد که لطف از او بی چشم و روست.‌...
در لحظه های زندگی بی دست و پاست..‌.
کاش میشد بنگرند . لطف او . دور از هرگونه جفاست..
خطاب به خودم که از هر جمعه بی نصیب ماندم
مشاهده ۹ دیدگاه ارسالی ...
  • ٌwHisper

    با کتاب ترانه های من ...نه قصیده .غزل سپاس توست...
    مرد استوره ای شعر من ..مخمل قلب من لباس توست.
    مشرقی مرد پاسدار شرق ..معنی جاودانه اعجاز...
    خاک اگر خنده کرد و گندم داد ...از تو بود ای بزرگ باران ساز..
    ای رسول بزرگ رستاخیز....دست حق بهترین سلاح توست..
    فاتح پاک در زمان جاری ... رخش تاریخ زوالجناح توست

  • ٌwHisper

    فدات 🙌🙌🙌🌸🏵️🌺🌹

بدون هیچ عشقی...
بدون هیچ رفیقی...
بدون هیچ زندگی...
ادامه ی زندگی 😂🙃👍💯
و به هنگام مرگ ...‌
تنهاترین لحظه ها را تجربه خواهی کرد....
به مثال شب تاریکی که تنها در یک جاده متروک و تهی از نور قدم میزنی...
بی آنکه کسی نظاره گر باشد..
تاریک . سرد ‌ . بی انتها
تمام سهم من از این دنیا...
نقطه ضعف های بیشماری بود...
که هرگز التیام نیافت....
همچنان با خود می‌جنگید...
و از خودش شکست میخورد..
صفحه ۴۰۲ بند ۶ خط ۲۵
زیدی به زن فاحشه گفتا پستی****هر لحظه به دام دگری پا بستی
زن گفت هرآنچه گویی هستم*****اما تو چنینچه مینمایی هستی؟؟؟؟
بیشتر از این که دنبال یه راه برای خلاف باشیم دنبال صد راه نشان داده شده برای رستگاری باشیم
یه عمری با بد و خوب تو ساختم و عشقمو باختم و بازیم دادی
عاشق هرکی بشی بهش نمیرسی این قانونو تو یادم دادی
بخوام . نخوام . ندارمت
در چرخه بی پایان بلاتکلیفی گیر کرده ام
مشاهده ۸ دیدگاه ارسالی ...
سقف آرزوهام داشتن چشمات بود که اونم نصیب غریبه ها شد ....حالا تو نیستی من ادامه میدم
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
هر روز خیابانها را با وجودش قدم میزنم در درون افکار بی انتها کاش هیچ وقت از کوچه ی ما رد نمیشدی و من تو را نمیدیدم ...
  • ٌwHisper

    خنثی شدم در جنگ دل تنگی و لبخندم درد زن زندانی زاییده در بندم
    حال و هوایم ابری و باران نمیگیرد آنقدر مردت مرده دیگر جان نمیگیرد
    من طعم تلخ قهوه ات در کافه ای دنجم از بودنت با هیچکس دیگر نمیرنجم
    در کوچه ها در رفت و آمدهای پر تکرار میخواهمت در بی کسی در گریه با سیگار
    غم را درون بطری مشروب حل کردن خود را در اوج بی کسی هایم بغل کردن
    سیگار روشن کن دلم آوار می خواهد این بغض ها تنها صدای تار می خواهد
    من هیچکس در متن دنیا آرزویم نیس دیگر کسی معشوقه ام غیر از پتویم نیس

یاد گرفتیم وقتی سیبی (هر چیزی ) را از دست میدهیم نگران حال خود باشیم نه آن سیب سخت بود اما راهش را یافتیم و تنهاتر شدیم
فرسنگها رویا را در ذهنم درنوردیدم تا به قلبم بگویم ارزشش را نداشت . دنیایی که همه در آن استاد تظاهر کردن در روابط هستند . دنیایی پوچ بر پایه ی بت هایی نفیس . بدون ابراهیم که بت ها را خرد کند . حرمت انسان بودن این نیست که بر پای بتها " التماس کنان در ارزوی زندگی پست بمیرند